معبر:وبلاگ تخصصي دفاع مقدس
آخرين مطالب

پیکر شهید برونسی کشف شد

همه دوستان من

برگی از خاطرات یک شهید( روزه بی سحری )

باز دلم هوای شلمچه کرده است

لحظه شهادت دو بسیجی

اتفاقی در یک قدمی اسارت

شهادت از نگاه خبرنگاران جهان

خدا این بچه‌های نیم وجبی را شهید کند

روایتگری ارثیه ی مادر(س) است

چشمان بارانی جوانان در شلمچه

به همه بگو اینجا دهلاویه است!

وقتی مرتضی موجی شد!

آداب زیارت نور

اولین گزارش از سفر به مناطق جنگی(2)

اروند؛ جایی که دیوانه‌ام می‌کند

اولین سفرنامه مناطق جنگی

پندهای رهبر برای روایتگران نور

25 هزار زائر سرزمين‌هاي نور در دزفول اسكان مي‌يابند

آنجا که دلم جاماند...

در جمع زائران سرزمین نور ...

آرشيو مطالب

ارديبهشت 1390
فروردين 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389
آذر 1389
آبان 1389
مهر 1389

پيوندهاي روزانه

گوگل
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون
آرشيو پيوندهاي روزانه

پيوندها

استخاره با قرآن کریم
خرید پستی
اس ام اس فلسفی عاشقانه
سمپادی ها
زن کاملا عريان در خيابانهاي اصفهان!!+عکس[7427] »عجب قليوني ميکشه اين دختره واي واي[2814] »اينم لحظه کشف حجاب در تيم ملي ايران +عکس[3555] »اين زن بخاطر بزرگي سينه اش اخراج شد!+عکس[3413] »آيا خواهر نيوشا ضيغمي رو ديديد؟[2823] »افزايش قد بصورت نامرعي و ارزان[349] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[2595] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[2477] »مدرسه دخترانه يهوديان در تهران (عکس)+1391[4483] »لباس اين خانوم هر روز کوتاه تر مي شود ! / عکس[2621] »عشوه جنجالي شيوا بلوريان+عکس[5314] »تصوير يک خانم بي حجاب از صداوسيماي ايران[4375] »شوهر بي ريخت بهنوش بختياري+عکس[5467] »عکس همسر آرايش کرده قهرمان المپيک ايران[2426] »دختر ايراني موتورسوار با شلوار و لباس تنگ+عکس[2414] »تيم فوتبال دختران پرسپوليس قبل از انقلاب+عکس[1212] »عکس لخت شدن يک خانم در فرودگاه[2742] »عکس صحنه اي که سانسور شد![2206] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[1864] »تصاوير خيلي ناجور از شناي مختلط در مازندران[2319] »خانمها اين عکس را نبينند[2033] »تفاوت حمام زنان و مردان / عکس[1433] »دختر هندي خوشگل در ايران غوقا کرد+ عکس زيبا[2637] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[1350] »ماجراي زن بهداد سليمي در المپيک لندن روشد+عکس[1855] »عکس سمر بازيگر زيباي عشق ممنوع با يک مرد ايراني[1701] »عکس ليلا بلوکات و خواهراش[605] »دختر جنجالي در مسجدالحرام + عکس[4007] »زايمان يک دختر در حمام+ عکس[4371] »با اين دختر ازدواج کنيد و جايزه بگيريد+عکس دختر[3567] »آدرس فيس بوک و تصوير الناز شاکردوست+عکس[3618] »ببين اين دختر خوشگله رو مي پسندي؟[5053] »ماجراي زن طلاق گرفته+عکس[2600] »زن کاملا عريان در خيابانهاي اصفهان!!+عکس[7427] »عجب قليوني ميکشه اين دختره واي واي[2814] »اينم لحظه کشف حجاب در تيم ملي ايران +عکس[3555] »اين زن بخاطر بزرگي سينه اش اخراج شد!+عکس[3413] »آيا خواهر نيوشا ضيغمي رو ديديد؟[2823] »افزايش قد بصورت نامرعي و ارزان[349] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[2595] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[2477] »مدرسه دخترانه يهوديان در تهران (عکس)+1391[4483] »لباس اين خانوم هر روز کوتاه تر مي شود ! / عکس[2621] »عشوه جنجالي شيوا بلوريان+عکس[5314] »تصوير يک خانم بي حجاب از صداوسيماي ايران[4375] »شوهر بي ريخت بهنوش بختياري+عکس[5467] »عکس همسر آرايش کرده قهرمان المپيک ايران[2426] »دختر ايراني موتورسوار با شلوار و لباس تنگ+عکس[2414] »تيم فوتبال دختران پرسپوليس قبل از انقلاب+عکس[1212] »عکس لخت شدن يک خانم در فرودگاه[2742] »عکس صحنه اي که سانسور شد![2206] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[1864] »تصاوير خيلي ناجور از شناي مختلط در مازندران[2319] »خانمها اين عکس را نبينند[2033] »تفاوت حمام زنان و مردان / عکس[1433] »دختر هندي خوشگل در ايران غوقا کرد+ عکس زيبا[2637] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[1350] »ماجراي زن بهداد سليمي در المپيک لندن روشد+عکس[1855] »عکس سمر بازيگر زيباي عشق ممنوع با يک مرد ايراني[1701] »عکس ليلا بلوکات و خواهراش[605عکس هاي دختر بازيگر در فيلم موهن توهين به حضرت محمد(ص آشنايي با نرم افزار هاي چت . ودوستيابي : آشنايي با نرم افزار هاي چت . ودوستيابي
music3nter
انتظارحاضر
زندگی زیباست...
Economic jihad
همت مضاعف پارسیان
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دفاع مقدس و آدرس mabar.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





مترجم وبلاگ معبر

پايگاههای دفاع مقدس

سایت جامع دفاع مقدسامتداددیار رنجپایداریپایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی مفقودین و شهدای گمنامپایگاه تخصصی ادبیات دفاع مقدسپایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادتپایگاه اطلاع رسانی قربانیان سلاح‌های شیمیاییچهار دیپلماتلوگوی نشریه پلاک هشت

پايگاههاي جنگ نرم

تیم جنگ نرم ایرانیان

باکری، شهردار آرمانشهر

(نقل از: علی عباسی)

من نُه سال با مهدی همکلاس بودم، توی مدرسه کارخانه قند ارومیه. رشته ریاضی را توی دبیرستان فردوسی خواند. بعد هم دیگر ندیدمش تا سال پنجاه و هشت که آمد شهردار ارومیه شد. آن سال من کارگر فصلی کارخانه بودم. یک روز آقای جنگی را فرستاد پیش من که مهدی با تو کار دارد. گفتم: "کجا می‌توانم ببینمش؟" گفت: "شهرداری ارومیه."
فرداش رفتم شهرداری، دیدم در اتاق شهردار باز است و دویست سیصد نفر آدم رفته‌اند حلقه زده‌اند دور میز مهدی. مهدی اصلاً دیده نمی‌شد. رفتم نشستم روی یک صندلی تا سرش خلوت شود. سلام کردم، خسته نباشید گفتم. گفت: "خیلی وقت است که اینجایی؟" گفتم: "یک ساعتی می‌شود." گفت: "ببخش. خودت که دیدی چی می‌گفتند. باید به حرفشان گوش می‌کردم و اگر کاری از دستم..." بعد پرسید اصل حالم چطور است و چی کار می‌کنم و چرا به او سر نمی‌زنم. گفتم کجا هستم و چکار می‌کنم. گفت: "چرا نمی‌آیی با ما کار کنی؟" گفتم: "کارخانه هست دیگر." گفت: "نه. اینجا بیشتر به تو نیاز است. پاشو بیا با خودمان کار کن!"
اوایل سال پنجاه و نه بود که رفتم شهرداری. دو سه نفر از رؤسای ناحیه بازنشسته شده بودند. مهدی آمد مرا معرفی کرد که "ایشان از این به بعد بازرس شهرداری هستند." هشت ماه آنجا کار کردم. حقوق نمی‌گرفتم. سر برج که می‌شد مهدی یک برگ از تقویمش می‌کند، روش یک نامه می‌نوشت به امور مالی که "اگر چنانچه مبلغی از حقوق من باقی مانده معادل دو هزار یا دو هزار و پانصد تومانش را پرداخت کنید به فلانی." [بنا به نقل‌ها، شهید باکری در دوران شهردار بودنش تمام حقوق‌ خود را به این شکل بخشید و هیچگاه از شهرداری حقوق دریافت نکرد - توضیح از نگارنده.]


مهدی اصلاً آنجا خودش را کارفرما و بالا دست نمی‌دانست. قرار بود این خیابان امام را آسفالت کنند. اوایل انقلاب بود. آتش سوزی راه انداخته بودند و خیابان باید لکه گیری می‌شد. جنگ هم شروع شده بود و خاموشی بود. مهدی جیپش را آورد آنجا چراغش را روشن کرد، به کارگرها گفت در روشنایی نور ماشین او کار کنند. ساعت از دوازده نصف شب گذشت که دیدم کارگرها کارشان تمام شده و از آن منطقه روشنایی نور جیپ مهدی رد شده‌اند. رفتم دیدم از زور خستگی همان جا روی فرمان جیپ خوابش برده. بیدارش کردم. دید کارگرها نیستند.
گفت: "کجا رفتند اینها؟"
گفتم: "تا تو بالا سرشان هستی دل‌شان نمی‌آید کار را ول کنند."
آن شب تا دو سه صبح آنجا ماند تا آسفالت خیابان تمام شد.


مرتب می‌رفت به محله‌های پایین شهر، مثل علی آباد و حسین آباد. کوچه‌های خاکی و گلی‌شان را آسفالت می‌کرد و می‌نشست با کارگرها چای می‌خورد، غذا می‌خورد، حرف می‌زد، شوخی می‌کرد تا کارها سریع‌تر و با رغبت‌تر انجام شوند.
اصلاً هم بلد نبود ریاست کند. نه در اتاقش بسته می‌ماند، نه منشی داشت، نه بلد بود سخنرانی رئیس مأبانه کند. یک روز کارمندها را جمع کرده بود توی سالن شهرداری می‌خواست برایشان سخنرانی کند. سخنرانی خوبی هم کرد. ولی وقتی تمام شد آمد به من گفت: "علی! خیط که نکاشتم؟"
گفتم: "نه. خیلی هم خوب بود."
گفت: "دلم را گرم نکن. خودم می‌دانم این خجالتی بودنم بالاخره کار دستم می‌دهد. چیکار کنیم دیگر، خدا ما را هم این‌جوری خلق کرده."

(منبع: "به مجنون گفتم زنده بمان"، کتاب دوم، چاپ اول، ص ۱۵۳ - ۱۵۱)

روایات دیگر از آقای شهردار:

از آقای شهردار تا قبضه‌چی خمپاره
شهرداری و لباس شستن و پنهان کاری
ما شهردار این شهریم باید بتوانیم جواب این مردم را بدهیم
شهرداری که با نفسش می‌جنگید

معبر
علي سعادت | 15:38 - 10 مهر 1389برچسب:باکری, شهردار آرمانشهر,
+ |
سرزمین نور دلت را پر از باران می کند...

«سرزمین نور» سرزمین معانی است. سرزمین درک و شهود است. در آنجا نادیدنی ها به چشم می آیند و ناشنیدنی ها شنیده می شوند و ناگفتنی ها به زبان می آیند؛ بوی ایمان در مشام جان می نشیند و معنویت لمس می گردد.

بگذار صادقانه همه چیز را بگویم: من از جبهه و جنگ و عشقبازی بین خدا و رزمنده ها، جز حرف و کلام و خاطرات دیگران هیچ نمی­دانم و خود در این باره نه چیزی دیده­ام و نه لمس کرده­­ام؛ اما خیلی دلم می خواهد این مفاهیم را بفهمم. می خواهم بی بها شدن جان را در بازار عشق و راه وصال، درک کنم. باید چیزی بالاتر از جان و زندگی باشد که بسیجیان، بی پروا دست و پا و حتی جان را فدایش کرده اند؛ دلم می خواهد بالاتر از جان و زندگی را خود تجربه کنم. می خواهم بفهمم هیچ شدن را برای همه چیز شدن و فنا شدن را برای هست شدن و...

«سرزمین نور» انگار از جهان دیگر و ترکیب دیگری است؛ اینها را از مرور خاطرات مسافران آن خطه هم می توان فهمید. با نزدیک شدن به این سرزمین فضایی وصف ناشدنی به وجود می آید همه ترجیح می دهند که با خود و خدایشان خلوت کنند و این نیاز را خودم احساس کردم. این دیار نیازی به توضیح ندارد و سکوت نیزارها خود همهمه ای شگرف است. نخل های بی سر خود حدیثی مفصل دارند. سوسنگرد، هویزه، طلائیه، خرمشهر و شلمچه و... که رازهای نهان بسیار دارد که این همه را هرگوش ناشنوایی هم به گوش جان خواهد شنید. آری روح شهدا حاضر است سرزمین متبرکی است که همچون کربلا رازهایش را با زائرش نجوا می کند.

اینجا هرچه هست عشق است، ایمان است، زمزمه است، اینجا تربت پاک شهیدان، دل های عاشقان و با ایمان را به سوی نور هدایت می کند. ما به سوی سفری حرکت می کنیم که دل ها برای آنها می تپد چرا که همه آنهایی که در این سرزمین آرمیدند به نام و یاد سرور و سالارشان حسین(ع) قدم نهاده اند و چون نام آن بزرگوار در وجودشان است هرچه پیش آید خوش است. ما از جایی حرکت کردیم که راه به سوی کربلا دارد از ایلام، مهران، دهلران و... به سوی کربلای وسیع ایران، شلمچه، هویزه و طلائیه و...

قدم به مناطق جنوب که می گذاری آسمان دلت بارانی می شود، دیدگانت به اشک می نشیند و بغضی سنگین راه گلویت را می گیرد. از کنار شهرها که می گذری بانگ های گرم و معصوم، خود تو را به ضیافت سال های جنگ فرا می خوانند و با تمام وجود، زخم های تنشان را در برابر دیدگانت به تماشا می گذارند تا روایت گر استقامت و ایثارشان باشی. آری! و تو عاشقانه به دیدارشان می شتابی! می دانی که هنوز حرف های ناگفته زیادی برای گفتن دارند. اما دریغ! از محرمی که گوش به حرف های دلشان بسپارد. از میان شهر غریب تر، خرمشهر را می یابی؛ خرمشهری که هنوز آثار جنگ را بر پیشانی سترگ خود به یادگار دارد. خرمشهری که زیر بارش رگبارهای آتش دشمن، چشم های به خون نشسته اش را تقدیم غروب کرد، خرمشهری که مردانش کوهی از ایثار و شهامت بودند. مردانی که عاشقی را در لبیک به امام و مقتدایشان به اوج خود رسانده بودند. سراغ بچه های جنگ را می گیریم، او را می یابیم مردی از تبار مردان مرد! مردی از تبار آلاله های جا مانده از قافله شهدا! چقدر صمیمی با بچه ها برخورد می کند!

هنوز سادگی و صفای بچه های جنگ را دارد، با حرف هایش ما را به آن سال ها می برد. گرم صحبت که می شود برایمان از خرمشهر می گوید، نگاه اشک، میهمانان ناخوانده چشمانش می شود، چنان دقیق و لحظه به لحظه وقایع را برایمان بازگو می کند که انگار همین دیروز بوده که این حوادث اتفاق افتاده است.

می گوید: وارد اینجا که می شوی باید با وضو وارد شوی! چرا که قطعه قطعۀ این خاک بوی بچه ها را می دهد، کوچه ای را نمی توانی پیدا کنی که آغشته به خون شهیدی نباشد. می گوید وقتی شهید مرتضی آوینی اینجا می آید تا از زبان بچه ها حرف بکشد؛ نمی تواند. چرا که اینجا هنوز هم حماسه هست. هنوز هم ایثار هست.

چشم به امواج متلاطم کارون می دوزیم انگار زمزمه های عاشقانه بچه ها را از دل کارون می شنویم. لحظات زیبا، غروب دلمان را با خود می برد گویا غروب هم دلش به اندازه آسمان دیدگان ما بارانی است.

معبر
علي سعادت | 11:28 - 10 مهر 1389برچسب:سرزمین, نور,
+ |
۱۳۶۵ شلمچه

 
اطلاعات عملیات

 

 


چند ساعتی از تحویل این خود رو نگذشته بود ، پس از مدتها که آرزوی یک خود رو سالم و نو را داشتیم با مراجعه به تدارکات  (امروزی ها بهش می گن لجستیک) با خواهش و تمنا و دستور عزیز جعفری ( فرمانده خوب و شجاعی بود و به اطلاعات و عملیات خیلی بها می داد و البته نفسمون رو در می آورد ) این جیپ خوب و توپ رو بهمان تحویل دادن . و  سرحال تر از همیشه  به شناسائی و کنترل خطوط پدافندی و بررسی خطوط دفاعی پرداختیم . غافل از اینکه این چیزا به ما نیومده . ساعتی از ظهر گذشته بود .و برای بررسی خطوط پدافندی از قرارگاه با دو نفر از بچه ها عازم خط مقدم شدیم تا مسیر شناسائیهای جدیدی را پیدا کرده و تغییرات احتمالی را در خط دفاعی عراق بر رسی کنیم . همینطور که در امتداد خط پدافندی حرکت می کردیم ، در محل های متفاوت متوقف می شدیم و با رفتن به بالای خاکریز و با استفاده از دوربین و نقشه خطوط خودی و دشمن  و حد فاصل بین آنها را بررسی می کردیم . درست خاطرم نیست که محل چندم بود که در حال بررسی بودیم ، چشمم به پرچم جمهوری اسلامی افتاد  که به زیبائی خاصی رقص کنان خود نمائی می کرد . معمول همیشه این بود که هرجا در پشت خاکریز ماشین رو پارک می کردیم همانجا به بالای خاکریز می رفتیم و کارمون را انجام می دادیم . اینجا هم مثل بقیه جاها . پس از پارک ماشین پیاده شدیم . تا به بالای خاکریز برویم .


هر از چندی سفیر گلوله ای آسمان را می شکافت و پس از طی مسافتی طولانی بر بستر خاک فرود می آمد و گاهی هم  طعمه ای را می بلعید . طبق معمول از ماشین پیاده شدیم و به سمت پرچم براه افتادیم . همیشه تقریبا ابتدا من به سمت و بالای خاکریز می رفتم و همراهان پشت سرم می آمدند  ناخود آگاه این بار توقف کردم و همراهان به سمت پرچم و خاکریز حرکت کردند . یکی از بچه ها مرا صدا کرد ، و گفت که چی شده  ، چرا نمی آئی ، گفتم به نظرم اینجا بالا نرویم بهتره  بیائید قدری پایئن تر ( یعنی به سمت شلمچه ) بریم  یکی از بچه ها گفت .، چه فرقی می کنه بابا بیا الآن می ریم . . گفتم نه اینجا پرچم است و عراقیها هم پرچم را می بینند و  احتمالا در کنترل شدید عراقیهاست .  و بهتره که قدری پایئن تر برویم . البته یکی از بچه ها به بالای خاکریز رسیده و مشغول دیده بانی و کار بود . ولی با سماجت من پائین آمد و در امتداد خاکریز حدود 30 الی 40 متر به پائین رفتیم و از آن بعد به بالای خاکریز  رفته و خطوط پدافندی دشمن را بررسی       می کردیم . و همچنان هر از چندی سفیر گلوله ای آسمان را می شکافت و به زمین می خورد . دقایقی گذشت و یک گلوله توپ در حدود 100 متر عقب تر فرود آمد . و قدری بچه ها رو شوکه کرد . . . . . چند دقیقه دیگر سفیر گلوله ای دیگر که حتی صدای پرتابش را هم شنیدیم . زوزه کنان فضا را در می نوردید و نزدیک و نزدیکتر می شد . همه هواسمان به گلوله بود که کجا فرود خواهد آمد . هر لحظه صدا نزدیک و نزدیکتر می شد . کم کم ترس و دلهره خود نمائی میکرد و افراد به همدیگر نگاه می کردند . تا اینکه فرود گلوله به انتظار همه پایان داد . و بر فرق خود روی جیپ نو و تازه تحویل      گرفته مان فرود آمد . دود و آتش و خاکستر به هوا برخاست  و بالطبع گلوله های بعدی هم روانه شدند .( چون عراقیها متوجه میشدند که گلوله به هدفی خورده که دود بلند شده همانجا را مجددا گلوله باران می کردند ، و در اطراف فرود      می آمدند . من هم که واقعا متاسف شده بودم که جواب عبدالله آبادی ( مسول تدارکات ) را چی بدم با کلید های نو و بدون خط ماشین ور می رفتم . و در فکر من و بچه ها این بود که چطور شد اینبار اگه در همانجا بالای خاکریز می رفتیم ، حال و روزمون بهتر از این جیپ نبود ، بهر حال  باید دقایقی را در همانجا می ماندیم تا آتش فرو کش کند و برگردیم  .


با خود روهای عبوری  به قرارگاه برگشتیم . اتفاقا عبدالله آبادی را دیدم . کلید خود رو را به ایشان دادم و گفتم بیا این خودرو بدرد ما نمی خورد . گفت چرا . گفتم اینجا که ما میرویم همه اش گلوله و تیر و ترکش است ، ماشین نو هم بدرد  نمی خورد . ، حیف است که خود روئی به این نوئی اینجا برود و خط بیفتد و احیانا ترکش بخورد . . . . . با یک حالت بذل و بخشش گفت . فدای سرتان . با لهجه مشهدی  مگه ماشین از جون شما مهمتره . نه من نمی گیرم . بروید پی کارتان . گفتم حالا کوتاه بیا ما با وانت بیشتر کارمان راه می افته . اگه وانت داری بهتره ، این بنده خدا از همه جا بی خبر گفت ، خوب حالا یه حرفی کلید رو بده و بیا این کلید وانت ، اینم نونوه  بگیر کارتون رو بکنید بچه های مردم رو به کشتن ندین . مواظب باشید . . . . نمیدانستم چی بگم . . کم کم خنده ام گرفته بود . منم با یه قیافه معصومانه گفتم بیا اینم کلید خود رو جیپ  نونوه ببین خط هم نیفتاده  . . . .. ( البته منظورم کلید بود نه خود ماشین ) و او گفت خدا خیرت بده اتفاقا بچه های عملیات . ازم خود رو جیپ خواستند . خیلی خوب شد .  خود رو جیپ منهدم شده را تحویل دادیم و یک خودرو تویاتا وانت نو تحویل گرفتیم . و تنها چیزی که از جیپ ماند این عکس یادگاری بود که برای مبادا روز گرفتیم . والسلام 

      

      
   

معبر
علي سعادت | 17:6 - 9 مهر 1389برچسب: شلمچه,
+ |
از اینکه ما گمشدگان تو را «گمنام» خطاب می‌کنیم، ما را ببخش.

چه زیبا گفت شهید چیت سازان:

 

"کسی می تواند در شب عملیات از سیم خاردار دشمن رد بشود

 

که به سیم خاردار نفسش گیر نکرده باشد"

 

بیست و یک سال از پایان ظاهری جنگ تحمیلی گذشته ولی هنوز دسته دسته شهید می‌آورند و این یعنی آنکه جنگ هنوز ادامه دارد، اگر چه خاکریزهایش برچیده شده است.تا وقتی که در گوشه‌ای از این خاک مادر دل شکسته‌ای یا پدر پیری چشم‌ بر در دارد تا فرزندش از سفر باز آید، نمی‌توان جنگ را پایان یافته تلقی کرد.جنگ ادامه دارد، نبرد هنوز پایان نیافته و دفاع کامل نشده چرا که فرزندان این ملت هنوز از مبارزه به خانه بازنگشته‌اند.اینک این ما و برادران ما که به خانه باز آمده‌اند. سرافراز و سربلند بر سر دست باز آمدند و به روی چشم نشستند تا ما دیده بگشاییم به ژرفای جنگ، به نبرد همیشه تاریخ، به جنگ خیر و شر، نیکی و پلیدی، سفیدی و سیاهی که این قصه را پایانی نیست، که این کتاب را اتمامی نیست، که هر روز صفحه‌ای جدید گشوده می‌شود. برای نبرد باز آمدگان، بازماندگان و همه آنها که از پی قافله حق روانند و دل در گرو حقیقت نهاده‌اند.اکنون می‌شود، اکنون می‌توان گرمای وجود شهیدان را حس کرد و به آنها که از پس بیست و یک سال انتظار به خانه باز آمده‌اند سلام و خسته نباشید گفت.

سلام شهید، سلام شهادت.

این خانه را تو آباد کردی، آبادی این ملک از توست. نام تو بلند است، بلندتر از همه نام‌ها، همه اسم‌ها.

از اینکه ما گمشدگان تو را «گمنام» خطاب می‌کنیم، ما را ببخش.

نام این ملک از توست، نام این خانه از توست، نام این شهر از توست، نام این خیابان از توست، نام این کوچه از توست، نام این خانه به خانه‌ات خوش آمدی برادر.

اکنون این ما و شما. ما گمنامیم و شما خوشنام، ما گم شده‌ایم و شما پیدا.

چه خوب است که ما را بیدار می‌کنید، که چشمان ما را دوباره باز می‌کنید، تا یادمان نرود دنیا جای تخمه شکستن نیست و دیر یا زود باید رفت، باید سبک بار رفت، باید سبکبال رفت.حضور شما غفلت‌ها را می‌زداید، چرت‌ها را پاره می‌کند، خواب‌ها را می‌پراکند و یادمان می‌آورد و تذکرمان می‌دهد که چه بودیم و چه می‌خواستیم و کجا باید می‌رفتیم.حضور شما ذکر است، ذکر حق و اکنون هر شهری و هر ولایتی ذاکر توست و تو را در آغوش می‌گیرد و ذکر می‌گوید.

نام تو ذکر است و در ذکر «گمنامی» معنایی ندارد، تو معنای همه نام‌های ای شهید.

 

 

معبر
علي سعادت | 16:27 - 9 مهر 1389برچسب: گمشدگان,گمنام,شهدا,
+ |
ياد شهيد ياد ولايت مـــــــي آورد

ياد شهيد ياد ولايت مـــــــي آورد

********************

استاد روپوش سفید و تمیزی پوشیده بودتا گرد گچ روی لباسش

 ننشیند.

 

صدایش سخت به ما که ته کلاس بودیم میرسید.

 

می گفت: تمام عضلات بدن از مغز دستور می گیرنداگر ارتباط

مغز با اعضای بدن قطع شوداعضا هیچ حرکتی نخواهد داشت.

 

اگر هم داشته باشند کاملا غیر ارادی و نامنظم خواهد بود.

 

حرف استاد که به اینجا رسید ...

 

یکی از دانشجوها که مسن تر از بقیه بود و همیشه ساکت بلند

 شد و گفت :ببخشید!

 

استاد وقتی ترکش توپ سر رفیق منو از زیر چشم هایش برد تا

یک دقیقه بعد الله اکبر می گفت.

*******************************************

 

 

معبر
علي سعادت | 16:27 - 9 مهر 1389برچسب: ترکش, توپ,ياد شهيد, ياد ولايت,
+ |
شهيد حسن شفيع‌زاده

بسم رب الشيعه

زندگينامه


شهيد حسن شفيع‌زاده در مرداد سال ۱۳۳۶ ه‌.‌ش در يك خانواده مذهبي در شهرستان تبريز متولد گرديده و تحت تربيت پدر و مادري مومن‌، متدين و مقلد امام پرورش يافت‌، از همان كودكي در مجالس ديني از جمله برنامه‌هاي سوگواري امام حسين (ع‌) حضور داشت و عشق خدمتگذاري به آستان شهيد پرور حضرت اباعبدالله (ع‌) در عمق وجودش ريشه دوانيد‌. سادگي‌، بي‌آلايشي و گذشت او در سنين كودكي زبانزد همه بود‌. حق را مي‌گفت ولو به ضررش تمام ميشد‌. در محله شاخص و محور همسالان خود بود‌. به مسجد كه مي‌رفت چون بزرگترها عمل مي‌نمود و از جمله كساني بود كه در پذيرايي عزاداران حسيني نقش فعالي داشت‌.
در سن ۱۲ سالگي از نعمت پدر محروم گرديد‌. چون فرزند ارشد خانواده بود با آن روحيات و مردانگي‌اش عملا غمخوار مادر فداكار ودلسوز خود شد‌.
با جديت تمام و احساس مسئوليت بيشتر از گذشته هم درس مي‌خواند و هم به مادرش در اداره امور منزل كمك مي‌كرد و از مساعدت به خواهر و برادرانش نيز دريغ نداشت‌. ضمن اينكه به ورزش خصوصا وزنه‌برداري علاقمند بود‌. در دوران تحصيل دانش‌آموزي با وقار و محبوب‌، مودب و كوشا بود و همواره سعي مي‌كرد تكاليف ديني خود را انجام دهد‌. پس از اخذ ديپلم به سربازي اعزام گرديد و همزمان با اوج‌گيري حركت توفنده انقلاب اسلامي‌، در سايه رهنمودهاي حضرت امام خميني (ره‌) با روحانيون معظم در تبعيد، همچون شهيد آيت‌الله مدني و شهيد آيت‌الله دستغيب در تماس بود و در داخل پادگان‌، فعاليتهاي زيادي جهت راهنمايي نظاميان و خنثي كردن تبليغات حكومت نظامي انجام مي‌داد و در همان حال به پخش پيامها و اعلاميه‌هاي رهبر عظيم‌الشان انقلاب در داخل و خارج پادگان نيز مي‌پرداخت‌. نقل مي‌كنند (روزي كه مامورين رژيم به دستور فرمانده حكومت نظامي در تبريز قصد هجوم به منزل شهيد آيت‌الله مدني (ره‌) جهت دستگيري ايشان داشتند، او به همراه دوستانش نقشه مقابله با مزدوران رژيم را در مراسم عزاداري عاشوراي حسيني طراحي كرده بود، كه قبل از هر گونه اقدام‌، ضد اطلاعات از موضوع باخبر شده و آنها را جهت ادامه خدمت سربازي به مرند تبعيد مي‌نمايد‌. ايشان پس از چندي به فرمان حضرت امام خميني (ره‌) مبني بر ترك پادگانها، خدمت سربازي را رها كرد و به سيل خروشان مبارزات امت اسلامي پيوست‌. او با شور وصف‌ناپذيري در روزهاي سرنوشت‌ساز ۲۱ و ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ تلاش مي‌كرد و براي به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي از هيچ كوششي فرو گذار نبود‌. شهيد شفيع‌زاده بعدها به دنبال تشكيل سپاه‌، به همراه ديگر برادران‌، اولين هسته‌هاي مسلح سپاه را پي‌ريزي كرد و در سمت مسئول عمليات سپاه تبريز در سركوبي خوانين و اشرار آذربايجان و حزب منحرف خلق مسلمان نقش فعال داشت‌. با شروع جنگ تحميلي و محاصره آبادان‌، با يك دسته خمپاره‌انداز كه تحت مسئوليت شهيد باكري اداره مي‌شد به جبهه‌هاي جنوب شتافت‌. ايشان به همراه تعدادي ديگر از رزمنگان براي حضور در جبهه آبادان با تحمل مشقات چندين روزه - از طريق ماهشهر به وسيله لنج از راه خور موسي - خود را به اين شهر رساند و در ايستگاه هفت مستقر گرديد‌. بعدها با فرمان امام خميني (ره‌) مبني بر شكستن حصر آبادان‌، نقش تاريخي خود در شكستن محاصره آبادان و دفع متجاوزان و اشغالگران بعثي ايفا نمود‌. را شهيد شفيع‌زاده پس از عمليات طريق‌القدس به عنوان رئيس ستاد تيپ كربلا - كه تازه تشكيل شده بود - انجام وظيفه كرد و در شكل‌گيري‌، انسجام و سازماندهي آن نقش اساسي داشت‌.
در عمليات پيروزمندانه فتح المبين معاون تيپ المهدي (عج‌) بود كه خاطره رشادتها و جانفشانيهاي او در اذهان مسئولين جنگ و همرزمانش هرگز از ياد نمي‌رود‌. با همفكري تني چند از فرماندهان‌، ضمن پي‌ريزي و سازماندهي اولين آتشبارهاي توپخانه‌، مسئوليت هماهنگي پشتيباني آتش در قرارگاه فتح در عمليات بيت‌المقدس را به عهده گرفت و به خوبي از عهده اين وظيفه بزرگ برآمد‌. بعدها با تلاش بي‌وقفه و شبانه‌روزي خود قبضه‌هاي غنيمتي را در قالب توپخانه‌هاي لشكري و گردانهاي مستقل توپخانه به سرعت سازماندهي كرد و در عمليات رمضان اكثريت قريب به اتفاق توپها را عليه دشمن بعثي به كار برد‌. در ادامه‌، با به دست آوردن توپهاي غنيمتي بيشتر، گروههاي توپخانه را به استعداد چندين گردان شكل داد‌. اين گروهها بازوهايي قوي براي فرماندهي قواي رزمي و پشتيباني محكم براي رزمندگان بودند‌. در نبردهاي خيبر، والفجر ۸، كربلاي ۴، كربلاي ۵، كه سپاه پاسداران به لحاظ عملياتي مسئوليت مستقلي داشت‌، پشتيباني آتش كل منطقه عمليات‌، با رهبري و هدايت ايشان انجام گرفت‌.
اوج هنرنمايي و شكوفايي خلاقيت ايشان در عمليات والفجر ۸ تجلي يافت‌. آتش پرحجم و متمركزي كه با برتري كامل عليه دشمن اجرا نمود، به اعتراف فرماندهان اسير عراقي‌، در طول جنگ كسي به خود نديده بود، زيرا قسمت اعظم يگانهاي دشمن‌، قبل از رسيدن به خط مقدم و درگيري با رزمندگان اسلام منهدم مي‌شدند‌.
شهيد شفيع‌زاده ضمن شركت در كليه صحنه‌هاي عملياتي‌، مسئوليت فرماندهي توپخانه و طرح‌ريزي و هدايت آتش پشتيباني را در قرارگاه‌هاي مختلف به عهده داشت و آخرين مسئوليت ايشان فرماندهي توپخانه نيروي زميني سپاه و قرارگاه خاتم‌الانبيا بود‌. شهيد شفيع‌زاده در تاريخ ۸/۲/۶۶ در منطقه عملياتي كربلاي ۱۰ در شمالغرب (منطقه عمومي ماووت‌) در حالي كه عازم خط مقدم جبهه بود، خودروي وي مورد اصابت تركش گلوله توپ دشمن قرار گرفت و به آرزوي ديرينه خود نايل شد و با بدني قطعه قطعه و غرق به خون به ديدار معشوق شتافت‌.

معبر
علي سعادت | 16:34 - 8 مهر 1389برچسب:شهيد ,حسن, شفيع‌زاده,زندگی نامه,
+ |
یک گلوله بزنیم ببینیم چه می‌شود!

(نقل از: نعمت سلیمانی)

خاطرم هست که داشتیم جبهه‌ها را نشان آقای هاشمی می‌دادیم. سه چهار تا ماشین ارتش هم پشت سرمان می‌آمدند. آخر از همه رفتیم پیش [قبضه] خمپاره مهدی.
مهدی گفت: "الله بنده‌سی! اینجا زیر آتش است. جای ما را مشخص کرده‌اند، چرا آوردیش اینجا؟" گفتم: "می‌خواستند..." گفت: "فقط زودتر."
یک ارتشی (معاون ستاد جنگ) داشت برای آقای هاشمی چیزهایی را توضیح می‌داد و همه دورشان جمع شده بودند. دویست نفری می‌شدند. آن هم زیر آتش. آقای هاشمی پرسید: "این ثبت تیر است؟" گفتم: "بله اگر شما بزنید می‌رود می‌خورد به عراقی‌ها. آماده است."
مهدی خواست چیزی بگوید. حتی گفت. ولی صداش در آن شلوغی به کسی نرسید. می‌گفت: "نزنید! الان اینجا را می‌زنند. همان طور که ما ثبت تیر آنها را داریم آنها هم ثبت تیر ما را دارند."
آقای هاشمی گفت: "یک گلوله بزنیم ببینیم چه می‌شود!" یک ارتشی ضامن را کشید و رها کرد و آتش عراق شدید شد. پشت سر هم گلوله می‌آمد. گلوله‌یی آمد رفت افتاد پنجاه متری آنجا، در یکی از جوی‌ها. همه خوابیدند. دور آقای هاشمی را گرفته بودند نگذاشته بودند خیز برود. من نیم‌خیز شده بودم و آقای هاشمی، همان طور ایستاده، کنار من بود. جا نبود خیز برود. ترکش‌ها هم از کنارش رد می‌شدند می‌رفتند.
مهدی فریاد زد: "بیاوریدش توی سنگر!"
سریع بردیمش توی سنگر. جا نبود همه بروند آنجا. ما ایستادیم بیرون. کسی طوریش نشده بود.
مهدی گفت: "بار آخرت باشد آ."

(منبع: "به مجنون گفتم زنده بمان"، کتاب دوم، چاپ اول، ص ۱۴۹ - ۱۴۸)

معبر
علي سعادت | 16:30 - 8 مهر 1389برچسب:گلوله,هاشمی ,
+ |

صفحه قبل 1 ... 88 89 90 91 92 ... 96 صفحه بعد

منوي اصلي
خانه
پروفايل مدير وبلاگ
پست الکترونيک
آرشيو وبلاگ
عناوين مطالب وبلاگ

درباره وبلاگ

به وبلاگ معبر خوش آمديد (تخصصي دفاع مقدس)

نويسندگان

علي سعادت

موضوعات مطالب

دفاع مقدس
رسانه ها،اخبار،مطبوعات
خاطرات
كتاب،شعر،داستان،طنز
شهدای گمنام
خانواده شهدا
عملیات ها
بسیج
مناطق عملیاتی
جانبازان
آزادگان
سرداران،شهدا
فرهنگ دفاع،جبهه
فرهنگ ایثار و شهادت
دل نوشته ای با شهدا
جشنواره ،مسابقات
فضاي مجازي،جنگ نرم و...
سينما ،تئاتر،تلويزيون
راهيان نور

نشانك وبلاگ معبر
معبر - وبلاگ تخصصي دفاع مقدس

كد لوگوي معبر

ساير امکانات

RSS


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 80
بازدید دیروز : 151
بازدید هفته : 240
بازدید ماه : 231
بازدید کل : 112229
تعداد مطالب : 667
تعداد نظرات : 60
تعداد آنلاین : 1

مسابقات وبلاگ نويسي

مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی سبک بالان به مناسبت هفته دفاع مقدس

اولین جشنواره «وبلاگ‌نويسی دفاع مقدس» در يزدجشنواره وبلاگ نویسی حماسه نگاران بسیج و انقلاب اسلامیجشنواره وبلاگ نویسی تبیان در حال برگزاری است . ثبت نام کنید