سلام بر دست های بریده شده، بر انگشت های جدا شده از دستان، انگشت هایی که راه هدایت را هنوز نشانه اند، بر انگشترهای بی انگشتی که نام «کشتی نجات این امت» بر نگین آنان حک شده است. سلام بر پیشانی هایی که بوسه گاه گلوله شد. سلام بر لب های سیراب از عطش عشق بر قمقمه های بی آبی که هزاران تشنه را سیراب خود کرد. سلام بر چفیه، بیرق همیشه جاودان جبهه های خمینی و با سلام بر جاودانه های تاریخ.
امروز از شهدای گمنام می گویم، آنهایی که در عین سرافرازی غریبند. باید از مظلومیت شهدای گمنام خون گریست آنان که برای اعتلای کلمه الله، خانه و کاشانه خود را رها کردند و رفتند تا ما آزاد باشیم. کدام کلام می تواند بیانگر عمق مظلومیت این گمنامان نام آور باشد. مهم نیست که اصحاب گمنام امام زمان (عج) و شهدای والامقام ما چه کسانی هستند و از کدام سرزمینند. مهم آن است که اینان جوانان پاک باخته ای بودند که علیه دقیانوس زمانشان به هجرت روی آوردند و جهاد کردند و اخلاص را به نهایت رسانده و حتی با پلاک هم قهر کردند. مهم آن است که حنابندان خون و حجله گاه خاک و دامادی آخرت را بر همۀ دنیا و متاع آن ترجیح دادند تا به ما بگویند که رسم جوانی و جوانمردی چیست. آنها سفیر غفلت زدایی هستند. شاید اگر این گل های گمنام آن روزها به خاک سپرده می شدند امروز ما برای غبارزدایی از جان و دل هیچ نداشتیم. اگر اینها نبودند نسل امروز با شهادت و خون و ایثار ارتباطش قطع می شد. شهدای عزیز ما نیز از نام داری و اسم و رسم دل خوشی ندارند و گمنامی را انتخاب کرده اند تا از هر آنچه غیر خداست دل ببرند. شهدایی که معنای جهاد اصغر و اکبر را درک کردند. آنچه را که عرفای دلسوخته حتی بر سر دار نیافتند، آنها در شب های عملیات آزمودند. شهدا فرشتگان را دیدند که چسان عروج و نزول دارند. آنها عرش را دیدند و زمزمه جویبارهای بهشت را شنیدند. از مائده های بهشتی تناول کردند و بر سر سفره حضرت ابراهیم(ص) نشستند. شهدا در رکاب امام حسین(ع) جنگیدند و بی وفایی کوفیان را جبران کردند آنها که با خون دل نوشتند: «هرگز نمی گذاریم داستان غم انگیز کربلا بر سرمان تکرار شود» آخرالامر یکی پس از دیگری مزد آن همه شجاعت و اخلاص را از خدا با شهادت گرفتند. شهیدانی که در آتش شدید دشمن، زلالی صداقتشان با خدا شکفته شد حتی نگذاشتند نمازشان قضا شود. هر صورت خمپاره ای را که شنیده می شد معلوم نبود قلب چند نفر از بچه را را می درد و کدام خواهر بی برادر می شود و کدامین فرزند سیه پوش و کدام مادر جگر گوشه اش را از دست می دهد.
و حال در این دوران قرارهای امروز آوای بی قراران را از یاد برده است، ترانه های امروزی ترانه دلنواز باران جبهه ها را از بین برده است.
آری! آوای باران به گوشمان نمی رسد. عطر سرخ ایثار بویش را از دست داده است. چشم های غرق به مال، چشم های فانوسی آن روزها را از یاد برده است. لبخندهای مایل به دنیا، لبخندهای دریایی دریادلان را فراموش کرده است. آری! آسمان سینه هامان از آوای غربت یاران، بغض ابر گرفته است. کجایی؟! ای لب های خاموش تا با صدای آشنای خود برایم بگویید رازهای در زنگار نهفته را، قصه شوق پرواز را. طوفان این غربت را هیچ آرامشی نیست.
معبر
نظرات شما عزیزان: