يادش بخير شبهاي باراني
شبهايي كه به هيئت مي رفتيم
پرچمي كه به ديوار ميزدي
جان مي گرفت و پر مي زد توي آسمان
اوج مي گرفت تا دل خدا
يادش بخير ...
*******************************************
گذشت ....... رفتي....
من ماندم سر كلاس ؛ پاي تعريف شعر و تو رفتي پاي تعريف عشق
دفعة آخر با همان لحن باراني ات صدايم زدي و گفتي : بيا برويم
آنجا فاصله كوتاه است ، دست آدم راحت به خدا مي رسد
من هم كتابم را بالا بردم و گفتم : فردا امتحان دارم !!!
خنديدي ، اما نه مثل هميشه
پاشنه كفشت را ور كشيدي و رفتي توي غروب ...
بعدها ...
وقتي ديدم سر كوچه را حجله زده اند
تازه فهميدم تو هم امتحان داشتي و نگفتي..........
******************************************
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقی ز مردن نهراس
مردار شود هر آنکه او را نکشند
معبر
نظرات شما عزیزان: