معبر:وبلاگ تخصصي دفاع مقدس
آخرين مطالب

پیکر شهید برونسی کشف شد

همه دوستان من

برگی از خاطرات یک شهید( روزه بی سحری )

باز دلم هوای شلمچه کرده است

لحظه شهادت دو بسیجی

اتفاقی در یک قدمی اسارت

شهادت از نگاه خبرنگاران جهان

خدا این بچه‌های نیم وجبی را شهید کند

روایتگری ارثیه ی مادر(س) است

چشمان بارانی جوانان در شلمچه

به همه بگو اینجا دهلاویه است!

وقتی مرتضی موجی شد!

آداب زیارت نور

اولین گزارش از سفر به مناطق جنگی(2)

اروند؛ جایی که دیوانه‌ام می‌کند

اولین سفرنامه مناطق جنگی

پندهای رهبر برای روایتگران نور

25 هزار زائر سرزمين‌هاي نور در دزفول اسكان مي‌يابند

آنجا که دلم جاماند...

در جمع زائران سرزمین نور ...

آرشيو مطالب

ارديبهشت 1390
فروردين 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389
آذر 1389
آبان 1389
مهر 1389

پيوندهاي روزانه

گوگل
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون
آرشيو پيوندهاي روزانه

پيوندها

استخاره با قرآن کریم
خرید پستی
اس ام اس فلسفی عاشقانه
سمپادی ها
زن کاملا عريان در خيابانهاي اصفهان!!+عکس[7427] »عجب قليوني ميکشه اين دختره واي واي[2814] »اينم لحظه کشف حجاب در تيم ملي ايران +عکس[3555] »اين زن بخاطر بزرگي سينه اش اخراج شد!+عکس[3413] »آيا خواهر نيوشا ضيغمي رو ديديد؟[2823] »افزايش قد بصورت نامرعي و ارزان[349] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[2595] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[2477] »مدرسه دخترانه يهوديان در تهران (عکس)+1391[4483] »لباس اين خانوم هر روز کوتاه تر مي شود ! / عکس[2621] »عشوه جنجالي شيوا بلوريان+عکس[5314] »تصوير يک خانم بي حجاب از صداوسيماي ايران[4375] »شوهر بي ريخت بهنوش بختياري+عکس[5467] »عکس همسر آرايش کرده قهرمان المپيک ايران[2426] »دختر ايراني موتورسوار با شلوار و لباس تنگ+عکس[2414] »تيم فوتبال دختران پرسپوليس قبل از انقلاب+عکس[1212] »عکس لخت شدن يک خانم در فرودگاه[2742] »عکس صحنه اي که سانسور شد![2206] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[1864] »تصاوير خيلي ناجور از شناي مختلط در مازندران[2319] »خانمها اين عکس را نبينند[2033] »تفاوت حمام زنان و مردان / عکس[1433] »دختر هندي خوشگل در ايران غوقا کرد+ عکس زيبا[2637] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[1350] »ماجراي زن بهداد سليمي در المپيک لندن روشد+عکس[1855] »عکس سمر بازيگر زيباي عشق ممنوع با يک مرد ايراني[1701] »عکس ليلا بلوکات و خواهراش[605] »دختر جنجالي در مسجدالحرام + عکس[4007] »زايمان يک دختر در حمام+ عکس[4371] »با اين دختر ازدواج کنيد و جايزه بگيريد+عکس دختر[3567] »آدرس فيس بوک و تصوير الناز شاکردوست+عکس[3618] »ببين اين دختر خوشگله رو مي پسندي؟[5053] »ماجراي زن طلاق گرفته+عکس[2600] »زن کاملا عريان در خيابانهاي اصفهان!!+عکس[7427] »عجب قليوني ميکشه اين دختره واي واي[2814] »اينم لحظه کشف حجاب در تيم ملي ايران +عکس[3555] »اين زن بخاطر بزرگي سينه اش اخراج شد!+عکس[3413] »آيا خواهر نيوشا ضيغمي رو ديديد؟[2823] »افزايش قد بصورت نامرعي و ارزان[349] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[2595] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[2477] »مدرسه دخترانه يهوديان در تهران (عکس)+1391[4483] »لباس اين خانوم هر روز کوتاه تر مي شود ! / عکس[2621] »عشوه جنجالي شيوا بلوريان+عکس[5314] »تصوير يک خانم بي حجاب از صداوسيماي ايران[4375] »شوهر بي ريخت بهنوش بختياري+عکس[5467] »عکس همسر آرايش کرده قهرمان المپيک ايران[2426] »دختر ايراني موتورسوار با شلوار و لباس تنگ+عکس[2414] »تيم فوتبال دختران پرسپوليس قبل از انقلاب+عکس[1212] »عکس لخت شدن يک خانم در فرودگاه[2742] »عکس صحنه اي که سانسور شد![2206] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[1864] »تصاوير خيلي ناجور از شناي مختلط در مازندران[2319] »خانمها اين عکس را نبينند[2033] »تفاوت حمام زنان و مردان / عکس[1433] »دختر هندي خوشگل در ايران غوقا کرد+ عکس زيبا[2637] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[1350] »ماجراي زن بهداد سليمي در المپيک لندن روشد+عکس[1855] »عکس سمر بازيگر زيباي عشق ممنوع با يک مرد ايراني[1701] »عکس ليلا بلوکات و خواهراش[605عکس هاي دختر بازيگر در فيلم موهن توهين به حضرت محمد(ص آشنايي با نرم افزار هاي چت . ودوستيابي : آشنايي با نرم افزار هاي چت . ودوستيابي
music3nter
انتظارحاضر
زندگی زیباست...
Economic jihad
همت مضاعف پارسیان
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دفاع مقدس و آدرس mabar.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





مترجم وبلاگ معبر

پايگاههای دفاع مقدس

سایت جامع دفاع مقدسامتداددیار رنجپایداریپایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی مفقودین و شهدای گمنامپایگاه تخصصی ادبیات دفاع مقدسپایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادتپایگاه اطلاع رسانی قربانیان سلاح‌های شیمیاییچهار دیپلماتلوگوی نشریه پلاک هشت

پايگاههاي جنگ نرم

تیم جنگ نرم ایرانیان

مصاحبه‌ منتشر نشده‌ای از شهید باکری

آنچه در زیر می‌آید گفتگوی منتشر نشده یک خبرنگار با شهید باکری در جبهه‌های غرب است و به احتمال زیاد در فاصله عملیات‌های "والفجر دو" تا "خیبر " در سال ۶۲ صورت گرفته. این مصاحبه برای اولین بار پیاده و در اینجا منتشر می‌شود. سخنان شهید باکری در این گفتگوی کوتاه حاوی نکات و دقایقی برای اهل تحقیق است و تعلق راستین به اسلام، تفکر توحیدی، روح حماسی و بصیرت و زمان‌شناسی او را بخوبی منعکس می‌کند. تکرار زیاد کلمه "اسلام" در زبان شهید باکری از نکات جالب این گفتگوست! این مصاحبه به زبان آذری انجام گرفته. در برگرداندن این گفتگو به فارسی نهایت دقت در حفظ امانت صورت گرفته است ولی در جاهایی که دستور زبان و آیین نگارش فارسی ایجاب می‌کرده، در جمله‌بندی‌ها ویراستاری لازم انجام شده است که البته موارد آن ناچیز است.

* * *

بسم الله الرحمن الرحیم. امت عزیز مسلمان! الان در جبهه‌های غرب صحبتی داریم با فرمانده لشگر عاشورا که توجهتان را به آن جلب می‌کنم.

- برادر مهدی باکری! ضمن تشکر از اینکه در این مصاحبه شرکت کرده‌اید؛ در ابتدا هدف از جنگ در اسلام را توضیح دهید.

- بسم الله الرحمن الرحیم. با درود و سلام به پیشگاه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و نایب بر حق امام زمان، امام امت، خمینی بت‌شکن، و درود و سلام به رزمندگان پرتوان و با استقامت اسلام و با درود و سلام بر شهدای با ارزش و پر ارج اسلام و خانواده‌های مقاوم و با استقامت شهدای بزرگوار.

البته این سؤال، خیلی کلی است و شاید نیاز است که ساعت‌ها درباره آن بحث بشود ولی چون بصورت مصاحبه است، من بصورت اجمال جواب می‌دهم و عبور می‌کنم. هدف از جنگ در اسلام کلاً خود مکتب اسلام است و رسالتی که بر دوش مسلمین تعیین کرده. این دنیا، عرصه جبهه بندی حق و باطل و جنگ تضاد ایمان و کفر است. شعار لا اله الا الله یعنی نفی تمام طواغیت و قدرت‌هایی که در مقابل خدا عرض اندام می‌کنند و می‌خواهند انسان‌ها را به تباهی و فساد و به هر آنچه غیر از توحید است بکشانند. لذا از زمان پیامبران و ائمه اطهار (ع) و اکنون در زمان ما، رسالتی که در اسلام بر دوش مسلمین گذاشته می‌شود و تعیین می‌شود، جنگ و جهاد است در دو جبهه. یکی در درون خود انسان، جهت ساخته شدن و آماده شدن برای آن جهاد دیگر و یکی هم جنگ در خارج از وجود انسان، در جبهه‌های مختلف با صورت‌های مختلف با دشمنان اسلام است.

اگر نگاه کنیم می‌بینیم که سراسر زندگی پیامبران، مبارزه با حکومتهای جابر زمانشان بوده. ائمه اطهار (ع) هم همچنین. و الان هم، ما بقول امام بزرگوار مواجه هستیم با شیطان بزرگ آمریکا و ابرقدرت روس و فرانسه و نمی‌دانم انگلیس و اسرائیل و این مجموعه‌ها که مکلفیم بنا به تکلیفی که اسلام بر دوش ما گذاشته و تعیین کرده جنگ کنیم. و این جنگ یک جنگ عقیدتی و مکتبی است و محدودیتی از نظر شروع یا پایان ندارد و بصورتهای مختلف ادامه‌دار است و تا زمانی که آثار جور و ظواهر شیطانی، که مقابله می‌کنند با ارزشهای خدایی، از روی زمین محو نشده این رسالت بر دوش تمامی مسلمین است و ادامه دارد و این جنگ یک جنگ مکتبی است.

- برادر باکری! لطفا بفرمایید که روحیه رزمندگان اسلام برای آزادسازی قدس و کربلا در چه حدی است؟

- رزمندگان اسلام همانطور که از اسمشان مشخص می‌شود چون حرکت‌شان و جنگ‌شان مبتنی بر مکتب‌ و ایمان‌شان است لذا روحیه‌شان روحیه‌ای نیست که در زمانی کم شود یا قطع شود. بلکه روحیه‌ای است که دائم در حال رشد و افزایش است چرا که روز به روز خون شهدا، رسالت و استقامت و پایداری مضاعف در جهاد مقدس بر دوش اینها می‌گذارد. لذا اگر خودتان هم بگردید و ببینید، روز به روز با روحیه بیشتر و ایمانی راسختر به رسالت خودشان که همانا در زمان حال جنگ با رژیم صدام کافر است، عمل می‌کنند و انجام تکلیف می‌کنند.

- لطفا از شبهای عملیات که رزمندگان اسلام حالات معنوی و عرفانی به خودشان می‌گیرند یک مقدار صحبت کنید.

- این مسائل حتما اگر با آن برادرهایی که خودشان در شبهای عملیات تک‌ور هستند صحبت بشود، با خلوص بیشتر بیان می‌کنند ولی چیزی که من مشاهده کرده‌ام این است که انسان تصور می‌کند لحظاتی بر او می‌گذرد که لحظات سرنوشت ساز است و ملموس است که انسان وجودش را و آن جسمی را که به او متعلق است نزدیک است که بخاطر خداوند متعال، بخاطر خدای تبارک و تعالی، ایثار کند و در راه او تمام دار و ندارش را عرضه کند. لذا این لحظات بسیار با معنا و عالی‌اند و اصلاً قابل توصیف نیستند. لذا در رزمندگانی که آماده می‌شوند تا در شبهای ظلمانی، این ایثار را بکنند و دار و ندارشان در این دنیا را بخاطر خدا تقدیم کنند، حالات و احوالی پیدا می‌شود که قابل وصف نیست و شاید با ارزش‌ترین لحظاتی باشد که در آن زمان یک انسان بتواند در این دنیای مادی احساس کند.

و چون دلها هم خالص است و تکیه تنها بر ایمان است و نه امکانات مادی، طبعاً لطف خدا و کمک امام زمان (عج) هم در این شبها بیشتر است و در نتیجه، آن شهامت و شجاعت و ایثاری هم که سر تا پا وجودها را گرفته باعث می‌شود که نصرت خدا شامل حال رزمندگان شود و آنها بی‌باکانه و با شهامت تمام به دشمن حمله ور شوند بدون اینکه قدرت و امکانات و وضعیت دشمن را در نظر بگیرند. و خب طبعاً مردم مسلمان و رزمنده ایران بارها شنیده‌اند و جوان‌هایشان که از جبهه‌ها برگشته‌اند تعریف کرده‌اند که چقدر کمک‌ها و امدادهای امام زمان (عج) یا حضرت فاطمه زهرا (س) در جبهه‌ها، در زمان‌هایی که نیروها گم می‌شوند یا در جایی که کاملاً قطع امید می‌شود و ضعفی که ما از نظر ظاهر می‌بینیم پیش می‌آید و گمان می‌کنیم که دیگر هیچ کاری از دست ما بر نمی‌آید، در آن زمان‌ها به داد ما می‌رسند و چقدر تعیین کننده است حضورشان. و یا خوفی که به دل دشمن می‌اندازند و در حتی بعضی صورت‌ها که ما خودمان نمی‌بینیم ولی به دل دشمن و چشم او می‌آید، در آن شکل ظاهر شدنشان که باعث افتادن خوفی در دل دشمن می‌شود که واقعاً این خوف امداد و کمک بزرگی است که عمدتاً در مقابل کمبودهایی که ما از نظر امکانات و ادوات و وسایل داریم، این خوف باعث می‌شود که آنها که دارای سلاحهای برتر و امکانات بیشتری هستند اصلاً نتوانند استفاده کنند و با ترس و لرز یا فرار کنند یا تسلیم رزمندگان اسلام بشوند.

- با توجه به اینکه جبهه‌ها سراسر خاطره هستند اگر شما هم بعنوان مسئول لشگر عاشورا خاطرات جالبی از جبهه‌ها دارید لطفاً توضیح بدهید.

- از خاطرات جالبی که یادم می‌آید در عملیات "فتح المبین" بود که در آن زمان من مسئول محور بودم. از نیروهای ما چند گردان که حرکت کردند بطرف ارتفاعات "میش‌داغ" بعضی نیروها از عقب حرکت کردند و بعضی نیروها هم از مقابل... بعد از شاید حدود یک ساعتی که از راه افتادن نیروهایی که از جلو حرکت کرده‌بودند گذشت، در تماسی که من با آنها گرفتم، عنوان کردند که راه را گم کرده‌اند و زمان، تلف شده و اینها آنطوری که باید حرکت می‌کرده‌اند نتوانسته‌اند پیش بروند. شب هم بسیار تاریک بود و انسان چند قدمی یا دو قدمی خودش را به سختی می‌توانست ببیند. من راه افتادم و یک مقدار که رفتم از عقب به اینها رسیدم و نفری را که بعنوان نیروی شناسایی بود پیدا کردم و گفتم پس چرا نمی‌توانید نیرو را جلو بکشید، چرا نمی‌توانید بروید؟ با اینکه او طلبه جوانی بود و خیلی هم شجاع و با ایمان بود، گفت که والله اصلاً نمی‌دانم چطور شده و با اینکه به این منطقه آشنایی دارم و بارها این راه را رفته‌ام، نمی‌توانم راه را پیدا کنم. ساعت را هم که نگاه کردیم دیدیم زمان حمله نزدیک می‌شود و اینها هم قبل از شروع درگیری باید حتماً می‌رسیدند به خط اول دشمن و میادین مین را خنثی و عبور می‌کردند تا درگیری در تمام طول خط همزمان شروع بشود.

هول عجیبی ما را برداشته بود که اگر این نیروها نرسند و مأموریتی که در این وسط بر عهده‌شان هست را اگر انجام ندهند و از این قسمت حمله صورت نگیرد، چه بسا نیروهای پشت سر اینها یا نیروهایی که از سمت راست‌شان می‌آمدند را دشمن اذیت کند و تلفات وارد کند و اگر این نیروها به موقع نرسند دشمن متوجه شود و آتش کند و صدمه ببینند. هول عجیبی گرفته بود ما را و نمی‌دانستیم چکار کنیم. که این برادر طلبه و من که ایستاده بودم چند بار امام زمان (عج) را صدا زدیم و کمک خواستیم که ما در این شب تاریک و وسط این تپه‌ها نمی‌دانیم چکار باید بکنیم، تو خودت راه را نشان بده. این مسأله سه بار اتفاق افتاد و انگار اصلاً به دل آدم می‌انداختند که مثلا از چپ برو که یک مقدار راه طی شد و بعد از اینکه یک مقدار رفتیم دیدیم که آهان! یادمان آمد که این همان مسیر است. سه جا که تقریباً مسیر به سه راهی یا چهار راه می‌خورد و آدم نمی‌دانست که باید به راست برود یا به چپ این مسأله تکرار شد و برای خود من کاملاً ملموس بود که چقدر از طرف امام زمان (عج) عنایت وجود دارد و در این جاهایی که ما واقعاً عاجز و ناتوان بودیم، چون دلها و قدمها بخاطر رضای خدا و رضایت امام زمان (عج) بود چقدر آنجا کمک می‌شود و راهنمایی می‌شود به رزمندگان و خوشبختانه در سه مرتبه‌ گم شدن‌مان با کمکی که از طرف امام زمان (عج)، از طرف خدا، شد نیروها توانستند که سریع به جلو بکشند و با مختصری تأخیر توانستند که برسند و مأموریتشان را انجام بدهند.

و یک مورد هم که شجاعت و شهامت رزمنده اسلام را نشان می‌دهد و از خاطرات بزرگ است برای ماها، در عملیات مسلم بن عقیل بود [۱۳۶۱ - سومار] که دشمن پاتک شدیدی زده بود، من پشت خط بودم که مجروحین را می‌آوردند آنجا به پست امداد. یک رزمنده مجروحی را آورده بودند که این تیربارچی بود. تیر خورده بود به گوشش و به یکی از چشم‌هایش صدمه زده بود یعنی از پشت گوشش خورده بود بینی را سوراخ کرده بود و از چشم دیگرش خارج شده بود. تمام صورتش را خون گرفته بود. اما با روحیه عجیبی شعار می‌داد، خدا را یاد می‌کرد و مختصری که جراحتش را آنجا بستند، هر چند وضعش خوب نبود و از جای حساسی تیر خورده بود، به اصرار می‌گفت مرا رها کنید بروم، من تیربارچی هستم، تیربارم بی‌صاحب مانده، من می‌توانم مؤثر باشم در خط.  اصلاً من متحر شده بودم که در آن حالی که او شدیداً جراحت برداشته بود و چشمش در آن حال است، از صورتش، از چند جا تیر خورده و غرق خون است، چقدر فکرش درگیر این است که برگردم به خط و مجدداً پشت تیربارم بنشینم و با این کفار بعثی جنگ کنم. و واقعاً این رشادت و شهامت و از خود گذشتگی در آن زمان خاطره بزرگی بود برای من.

یک خاطره هم از زبونی و ترسویی دشمن که البته کراراً در تمامی عملیات‌ها اتفاق افتاده. اتکای دشمن به واحدهای زرهی خود است. هر جا هم که از نیروی پیاده استفاده کند، به پشت گرمی تانک‌هایش این نیروهای پیاده را جلو می‌فرستد و تقویت می‌کند. باز در عملیات "مسلم بن عقیل" بود که دشمن از یک تنگه‌ای توسط تانک‌هایش فشار زیادی می‌آورد و اصلاً بدون هیچگونه ترس و واهمه‌ای، تانک‌هایش بطرز عجیبی حمله‌ور می‌شدند. که بعد از اینکه موشک آورده شد و چند تا از تانک‌هایش آنجا زده شد، انگار نه انگار که همان تانک‌هایی که تا دیروز، تا یکساعت پیش، به این شکل - اگر آدم ناآشنایی نگاه می‌کرد می‌گفت عجب واقعا اینها شجاع و نترس هستند - به این شکل حمله‌ور می‌شدند، رفتند و پشت تپه‌ها جوری پنهان شدند که هر زمان هم که سر یکی از تانک‌ها یک مقدار می‌خواست بالا بیاید، یک تیرانداز با دوشکا یا تیربار به روی تانک تیراندازی می‌کرد و باز این می‌رفت و از ترس پنهان می‌شد. که این صحنه جالبی بود که خفت و خاری و ترس و زبونی‌ که در دشمن هست را نشان می‌داد و اینکه دشمن تا یکی دو تا از سلاح‌ها و ادواتش را در صحنه از دست می‌دهد ترس و واهمه به صورتی بر او غلبه پیدا می‌کند که کاملاً کارایی خودش را از دست می‌دهد.

و یا در مورد نیروهای پیاده‌اش هم همچنین. در عملیات "والفجر یک" بود [۱۳۶۲ - فکه] که ارتفاعی وجود داشت که دشمن با آتش شدیدی به آنجا فشار وارد می‌کرد و تعدادی از نیروهایش را روی این ارتفاع فرستاد. تعداد کمی از رزمندگان اسلام با تکبیر، روز بود که حمله‌ور شدند به روی این ارتفاع و اینها چند نفر که تلفات دادند، بقیه که من تعدادشان را حدود دویست، دویست و پنجاه نفر می‌دیدم از تپه سرازیر شدند و در دره شروع به فرار کردند. خاطره عجیبی بود. رزمندگان اسلام با آرپی‌جی و تیربار از عقب افتاده بودند به جان اینها و صحنه جالبی بود برای من که ترس دشمن را نشان می‌داد و پا به فرار گذاشتن با یکی دو سه نفر کشته دادن را، آنهم چه فراری. بهترین صحنه‌ای بود که رزمندگان اسلام توانستند بیشترین تلفات ممکن را به این بعثی‌های ترسو و مزدوران بی‌آ‌خرت وارد کنند. این چند خاطره مختصر بود که جالب دیدم برای شنوندگان یا خوانندگان عزیز در مورد جبهه بگویم.

- برادر باکری! لطفاً بفرمایید که چرا جنگ برای ما مسأله اصلی است؟

-البته امام بزرگوار در مورد جنگ و مسأله اصلی بودنش با تأکیداتی که تا امروز کرده‌اند، کاملاً مطلب را برای ما باز کرده‌اند. ولی از این لحاظ که شرافت، حیثیت و بود و نبود جمهوری اسلامی و ملت مسلمان ایران و انقلاب اسلامی، امروز در گرو جنگ است و تأکید بیشتر امام که کراراً گوشزد می‌کنند به ما، برای این است که امروز این جنگ، جنگ اسلام علیه کفر است، علیه مستکبرین عصیانگر، علیه استکبار جهانی است. لذا اگر امروز دشمن کوچکترین توقف یا عقبگرد یا سستی یا خستگی در صحنه‌های جنگ تصور بکند، این بعنوان توقف اسلام یا خستگی اسلام در مقابل کفر محسوب می‌شود.

از این لحاظ است که امام تأکید دارند و امروز اگر اسلام حفظ بشود، در جبهه‌ی جنگ که اسلام رو در روی کفر ایستاده، کفر تجاوزگر شده به اسلام، اسلام اگر پیروز شود و حفظ بشود، خب ما هم وجودمان، ماندنمان و زندگی‌مان ارزش خواهد داشت. ولی اگر خدای نکرده صدمه‌ای وارد بشود و خدای نکرده اگر سرافکندگی‌ای برای ما حاصل شود در جنگ، این سرافکندگی برای شخص ما نیست، بعنوان سرافکندگی اسلام برداشت خواهد شد در سطح دنیا. در نتیجه زنده بودن و زندگی معنا و ارزشی نخواهد داشت بعد از این سرافکندگی. لذا طوری که امام هم فرموده‌اند امروز جنگ مسأله اصلی است. دار و ندار، بود و نبود و وجود ما در گرو نتیجه این جنگ است لذا هم با قلب‌هایمان از خدا بخواهیم، هم عملاً با حضورمان در جبهه باید ثابت کنیم و نشان بدهیم که مسأله اصلی، جنگ است و تمام امکانات‌مان و همه چیزمان را در جهت بیشتر فعال کردن جبهه‌ها و نتیجه بهتر در جبهه گرفتن باید بکار بگیریم.

- از مسئولین جمهوری اسلامی چه انتظاری دارید؟

-البته خب من که بقول معروف کسی نیستم ولی بعنوان یک رزمنده ساده که... امام بزرگوار هم که فرموده‌اند انتظار این است که تمام ارگان‌های دولتی، امکانات دولتی، که دولت و ملت هم امروز یکی هستند، اینها در جهت جنگ بیشتر بکار گرفته شوند و ادارت و ارگان‌ها، یک حالت جنگی بخود بگیرند. و به اینصورت نباشد که جبهه و مسائل جنگ فقط چند کیلومتر در نوار مرزی باشد و در شهرها یا ادارات همان مسائل و همان شیوه‌ها و همان برخوردها و کار کردن‌ها طبق روال سابق باشد. بلکه اینها همه باید حالت جنگی بگیرند وامروز اگر جنگ یکماه، دو ماه، پنج سال، ده سال طول بکشد خسته نشویم.

شرایط جنگ باید همه جا حاکم باشد. لذا تلاش‌ها، زحمت‌ها، ساعات کاری، حاکم بودن آن فرهنگ و جو جبهه‌ها و جنگ در شهرها و ادارات جزو انتظارات رزمنده‌هاست از دولت و همچنین امکانات و نیروهای متخصص و اینها در جبهه‌ها بکار گرفته شوند و ان شاء الله که آن روحیه جنگی و نظامی دائم در تمام ادارات حاکم باشد تا باعث شود هم از نیروهایشان به جبهه‌ها اعزام کنند در نتیجه، این نفراتی که آنجا باقی می‌مانند علاوه بر اینکه کارهای خودشان را انجام می‌دهند، کارهای آن برادر رزمنده‌شان را هم که به جبهه فرستاده‌اند متقبل شوند و نظامی‌وار که در جنگ هستیم الان با تمام وجودمان، آنها هم سهم خودشان را با این نوع کار کردن ایفا کنند برای اسلام.

- اگر پیامی برای همرزمان خود دارید بفرمایید.

- بالطبع پیامی که... خب همرزم‌ها که خیلی مقاوم و با ایمان، و با استواری هر چه تمام ایستاده‌اند و رسالت و تکلیفشان را در برابر اسلام ادا می‌کنند و آماده‌اند که گاه و بیگاه به دشمن حمله‌ور شوند و دشمن بعثی و این کفار ضد اسلام را نابود کنند و ان شاء الله که در انجام این رسالت با استقامت و صبری که خدا در این راه می‌دهد، با وجود تمام کمبودها و مشکلات و مصائب، موفق باشند. امید پیروزی و سربلندی و عزت و عزمت برای اسلام و رزمندگان اسلام از خدا دارم.

- ضمن تشکر از اینکه در مصاحبه با ما شرکت کردید اگر در آخر برای امت حزب‌الله پیامی دارید بفرمایید.

- البته باز امت حزب‌الله همه واقفند به تکلیفشان ولی بعنوان یک رزمنده می‌گویم همانطوری که تا امروز جوانهایشان را به جبهه فرستاده‌اند، خودشان حضور پیدا کرده‌اند و آنهایی هم که نمی‌توانستند حضور پیدا کنند با مالشان، امکاناتشان، در عقب با پشتیبانی‌شان، جبهه‌ها را پشتیبانی کرده‌اند و امروز همراه رزمندگان اسلام که از بطن امت حزب‌الله ایران هستند، مقاوم، با استقامت و با ایمان و پرشور آنطوری که لازم بوده تجاوز دشمن بعثی را دفع کرده‌اند و امروز هم جهت آزادسازی سرزمین اسلامی عراق و آزادی کربلا و ان شاء الله جنگ با صهیونیزم اسرائیل برای آزادی قدس در تلاشند.

ملت مسلمان ایران که مقلد امام امت هستند، با خستگی ناپذیری و با ایمانی راسخ، این راه پر فراز و نشیبی را که امام امت می‌روند، راه اسلام، راه انبیاء، تمام ملت حزب‌الله و ما بعنوان مقلدین امام موظفیم که پشت سر امام این راه را برویم. خب مشکلات و مصائبی در این راه است. برای اینکه راه مبارزه حق علیه باطل است. راه مبارزه مظلومین با ستمگران و ظالمین است. راه امام حسین (ع) است. لذا مشکلات زیاد که شاید در این دنیا در نظر ما مشکلات باشند ولی همه مایه‌های سعادت اخروی و توشه‌های نیک آخرت است برای ما، این مال دادن، جان دادن، جوان دادن، بی‌خواب ماندن، شب و روز تلاش کردن و در جوش و خروش بودن، اینها همه تکلیف و وظیفه است برای تمام ملت مسلمان و برای امت حزب‌الله بدون هیچگونه چشم داشت. چرا که چشم داشت ما فقط از خداست و هر چه هم که ما شایسته‌اش باشیم و لازم باشد از طرف خدا تعیین شده و روزی ماست.

لذا بدون هیچ چشم داشتی، باید تلاشمان را نسبت به گذشته افزونتر کنیم چرا که دشمنان روز به روز به وحدت‌شان در برابر اسلام می‌افزایند. لذا اگر تا امروز دشمن ما یک کشور، دو کشور بود امروز چهار کشور، پنج کشور است. لذا ما هم وحدت‌مان، تلاش‌مان، ابتکارمان و فعالیت‌مان، چه در جبهه‌ها  و چه در پشت جبهه‌ها روز به روز باید افزون شود. بسیج عمومی باید صورت بگیرد. بیشتر باید تلاش کنیم که ان شاء الله با وحدت خودمان، با مقلد تمام عیار بودن امام خودمان، با عمل جزء به جزء به پیام‌ها و رهنمودهایشان و تقویت جبهه‌ها و دولت جمهوری اسلامی و روحایت مبارز و جمیع دلسوزان و کارگزاران اسلام بتوانیم ان شاء الله رسالتی را که بر دوش داریم که تشکیل جبهه واحده اسلام در مقابل جبهه‌های کفر است انجام بدهیم.

ان شاء الله در نزد خدا رو سفید باشیم و نزد امام حسین (ع) بتوانیم جوابگوی خون‌هایی باشیم که از هفتاد و دو تن می‌آید تا می‌رسد به شهدای اسلام و ایران. امید داریم که ان شاء الله به لطف خدا و با کمک خدا رزمندگان اسلام در این جنگ تحمیلی عراق علیه ایران پیروز شوند و تجارب بزرگی که امت اسلام پیدا کرده‌اند و آموزش‌هایی که دیده‌اند که این هم از نعمات جنگ است بقول امام، باعث بسیج و آمادگی بیشتر و بهتر جهت آزادسازی قدس بشود ان شاء الله. والسلام علیکم و رحمة الله.

فایل صوتی مصاحبه (به زبان آذری) - از آرشیو بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس 

 

معبر
علي سعادت | 17:35 - 15 مهر 1389برچسب:مصاحبه‌,منتشر نشده‌,شهید باکری,
+ |
زندگينامه شهيد حسين خرازي


حسين خرازي در سال 1336 در اصفهان متولد شد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي در حالي كه تجربه دوران سربازي قبل از انقلاب را به همراه داشت به جمع پاسداران انقلاب اسلامي پيوست و در سايه تدين، پشتكار و اخلاص خويش كار در حوزه دفاع نظامي از انقلاب را از پايين‌ترين رده يعني نگهباني و سپس پذيرفتن مسئوليت اسلحه خانه آغاز كرد.
حضور در صحنه‌هاي نبرد گنبد نخستين گام جدي حسين خرازي بود كه در بهمن و اسفند ماه 58 انجام گرفت و سپس با شدت گرفتن بحران كردستان به سنندج، پاوه و ديگر شهرهاي غرب كشور هجرت كرد.
او در سنندج اقدام به تشكيل گردان ضربت كرد كه به عنوان تنها نيروي واكنش سريع در منطقه توانست نقش موثري ايفا كند.
با شروع تجاوز رژيم بعثي عراق در 31/6/1359 كه به تصرف بخش وسيعي از جنوب و غرب كشور توسط متجاوزين انجاميد، همراه با ياران خود در گردان ضربت به دارخوين رفت و جبهه مستقل و فعالي را در شمال آبادان فرماندهي كرد كه عمليات فرمانده كل قوا در 21/3/1360 اوج اين مرحله از زندگي پر افتخار حسين است.
پس از عمليات ثامن الائمه (ع) كه به آزاد‌سازي آبادان از محاصره انجاميد، ماموريت يافت تا با استفاده و سازماندهي نيروهاي جبهه‌ي دارخوين، تيپ 14 امام حسين (ع) را تشكيل دهد. پس از آن و در مدتي حدود يكسال تيپ تحت فرماندهي ايشان توانست با اجراي مهم‌ترين عمليات و پذيرش حساس‌ترين و سخت‌ترين مانورها، سلسله عمليات طريق القدس، علي بن ابيطالب (ع) در منطقه چزابه، فتح‌المبين و بيت‌المقدس و پس از آن عمليات برون مرزي رمضان را انجام دهد.
در اين زمان حسين بيش از آن كه براي مردم ايران شناخته شده باشد نام او لرزه بر اندام فرماندهان ارتش صدام مي‌انداخت. پس از عمليات رمضان حسين به فرماندهي قرارگاه فتح يا سپاه سوم صاحب الزمان (عج) انتخاب شد كه چند لشكر از جمله لشكرهاي 8 نجف اشرف، 14 امام حسين، 25 كربلا و 44 قمر بني هاشم را تحت امر خود داشت. در اين مقطع حسين خرازي نقش يك ژنرال جوان را در هدايت عمليات محرم، والفجر مقدماتي و والفجر يك ايفا كرد و سپس به لشكر امام حسين (ع) بازگشت و تا لحظه شهادت در اين سمت باقي ماند.
در اين مقطع حسين كه پر تجربه‌ترين و مورد اعتماد‌ترين فرماندهان عملياتي جنگ بود سلسله عمليات والفجر 4، خيبر، بدر، والفجر 8، كربلاي 3، كربلاي 4 و كربلاي 5 را با روحيه‌اي شهادت طلب و همچنان خط شكن انجام داد.
در عمليات كربلاي 5 سپاه به پيشروي‌هاي خود تا آنجا ادامه داد كه توانست منطقه شماره يك ديدباني لشكر 11 عراق را فتح كند و اين مسئله باعث شد صدام دستورالعمل جديدي را صادر كند و آن چيزي نبود جز دستور استفاده از سلاح شيميايي.
پس از اين دستور صدام عراقي‌ها بصورت نامحدود از سلاح‌هاي شيميايي استفاده كردند و هيچ چيز جز جلوگيري از رسيدن ايران به بصره برايشان اهميت نداشت.
سرانجام زندگي پر افتخار حسين خرازي در سخت‌ترين عمليات رزمندگان اسلام عليه ظلم و تمام كفر يعني كربلاي 5 به اوج خود رسيد و در حالي كه قبل از آن و در سال 63 در عمليات خيبر در منطقه طلائيه دست راست خود را تقديم اسلام كرده بود و غم شهادت بيش از 10 هزار نفر از ياران خود را در سينه داشت، در شرايطي كه عمليات پيروزمندانه به پايان مي‌رسيد، در ظهر جمعه هشتم اسفند ماه 1365 به شهادت رسيد.
در جريان شهادت شهيد خرازي، صدا و سيماي عراق برنامه‌هاي خود را قطع مي‌كند و جشن و پايكوبي كند. اين خبر بيش از همه باعث خوشحالي ماهر عبدالرشيد فرمانده لشكر 7 زرهي عراق شد چرا كه نبرد اين دو فرمانده در عمليات‌هاي مختلف بسيار سخت بود و هميشه حسين خرازي با اقتدار پيروز مي‌شد.
شهيد حسين خرازي در وصيتنامه خود چنين مي‌گويد:
خدايا تا زمان عمليات فاصله زيادي نيست. خدايا به قول امام خميني تو فرمانده كل قوا هستي. خودت رزمندگانت را پيروز بگردان و شر صدام و كفر را از سر مسلمين بكن.
خدايا تو خود توبه مرا قبول كن و از فيض عظماي شهادت نصيب و بهره‌مندم ساز.
از همسرم خوب و ايثار گرم كمال تشكر و سپاسگذاري را دارم. ان‌اشاالله كه مرا مي‌بخشد حال كه الحمدالله خداوند لطف و كرم كرد و فرزندي عطا كرده است، نام او را مهدي يا زهرا اسم بگذار و از خوراك حلال و طيب به او بخوران و او را سرباز و طلبه امام زمان (عج) تربيت كن كه اين خود هديه‌اي است به پيشگاه خداوند باريتعالي و كاهشي باشد از عذاب قبر و آخرت و قيامت.
مي‌دانم در امر بيت‌المال امانتدار خوبي نبودم و زياده‌روي كردم. خلاصه برايم رد مظالم و آمرزش بطلبيد. والسلام
شهيد خرازي از جمله فرماندهاني بود كه در موقع آمدن به مرخصي به خانواده شهداي لشكر امام حسين (ع) سر مي‌زد و از احوالات خانواده ها مطلع مي‌شد و هميشه به بقيه پاسداران نيز سفارش مي‌كرد از اين امر قافل نشوند.
يكي ديگر از روحيات شهيد خرازي كه هميشه باعث تعجب رزمندگان لشكر امام حسين (ع) بود، نپوشيدن لباس پاسداري بود. ايشان همواره خود را بسيجي مي‌دانست و بر اين عقيده بود كه بايد با بقيه نيروها لشكر هم رنگ بود. شهيد خرازي دليل نپوشيدن لباس پاسداري را ترس ار غرور بيان ميكرد.
هر چند اكنون عده‌اي با اضافه كردن القاب طولاني براي اين شهيد و بسياري از شهداي ديگر ناخواسته بين شهيد و جوانان فاصله مي‌اندازند اما ايشان با تمام رزمندگان لشكر ارتباط عاطفي زيادي داشت.
شهيد خرازي همواره نيروهاي خود را سفارش مي‌كرده است اگر كاري براي خدا انجام دادند هرگز بازگو نكنند و معامله را فقط با خداي خود انجام دهند.

 

معبر
علي سعادت | 16:51 - 15 مهر 1389برچسب:زندگينامه,شهيد ,حسين ,خرازي,
+ |
شهید سعید نیکوصفت

سيد شهيدان اهل قلم:هر انسانی را لیله القدری هست که در آن ناگزیر از انتخاب می شود و حُر را نیز شب قدری اینچنین پیش آمد ... عمرسعد را نیز ... من و تو را هم پیش خواهد آمد.

*********************************

شهید سعید نیکوصفت

متولد: 1346 شهرستان خوانسار

تاریخ شهادت:23/03/1367


شهید سعید نیکوصفت در اولین روز از تابستان سال 1346 در خانواده ای مستضعف ولی سرشار از ایمان و خلوص به دنیا آمد. وی دوران ابتدایی و راهنمایی خود را با موفقیت پشت سر گذاشت و تا سطح دیپلم پیش رفت و در کنار درس فعالیتهای دیگری را هم انجام می داد. در سال 1363 به عضویت بسیج درآمد و در پایگاه بسیج کربلا شروع به فعالیت نمود. و بعد از اتمام دوران دبیرستان راهی جبهه شد. اولین اعزام ایشان در مورخه 20/5/63 بود و قبل از شهادت برادرشان شهید فضل الله نیکوصفت در تاریخ 20/10/65 اشتیاق ایشان برای حضور در جبهه ها بیشتر شده و بیشتر وقت خود را در جبهه می گذراند.

شهی سعید نیکوصفت چند بار مجروح شد. یکبار بر اثر اصابت چندین ترکش به پاهایش حدود دو ماه در بیمارستان امام حسین (ع) تهران بستری شد و لی بعد از بهبودی مجدد عازم جبهه شد.

ایشان در جبهه در گردان پیاده لشکر 114 امام حسین (ع) به عنوان تکاور فعالیت می کرد و بالاخره در عملیات بیت المقدس 7 در منطقه شلمچه بر اثر اصابت ترکش و حدودا دو سال بعد از شهادت برادرش در تاریخ 23/03/67 به فیض شهادت نائل گشت.

پیکر گلگون این شهید را در بوستان شهدای شهرستان خوانسار به خاک سپردند.

****************************************

 

 

معبر
علي سعادت | 16:27 - 15 مهر 1389برچسب:شهید, سعید, نیکوصفت,
+ |
از لبنان تا اروند راهی نیست

نشسته بودم توی مسجد. نمی دونم اسم مسجد چی بود. فکر کنم مسجد امام رضا(ع) بود. مسجد امام رضای بیروت. نماز عشا تمام شده بود و بچه ها دسته دسته دور هم نشسته بودند، باران لطیفی می بارید. تا یک ساعت دیگر باید با لبنان خداحافظی می کردیم. اما نمی دانم چرا، با چیزهایی که از آن روز صبح دیده بودم انگار اتفاق جدیدی در قلب من افتاده بود. اول خیال کردم یک سفر تفریحی است، خیال کردم قرار است برویم به دیدن سواحل مدیترانه و بیروت شرقی... از زیبایی های بیروت بسیار شنیده بودم. شنیده بودم بهشت است اما آن بهشتی که اوصافش را شنیدنه بودم با بهشتی که می دیدم متفاوت بود. از اول راه نماینده ای از طرف حرب الله به دنبالمان آمد، به دنبال دانشجویان فعال سراسر کشور که در قالب اردوی سفیر نینوا صبح زود از دمشق به بیروت رسیده بودند. تازه آنجا بود که فهمیدم این سفر سیاحتی نیست... زیارتی است. آمده بودیم به زیارت حزب الله. محرم بود و یکی دو روز بیشتر به عاشورا باقی نمانده بود. نمی دانم چه روحی، چه فضایی و چه عطری در فضا پیچیده بود. عطری که با تمام وجود استشمامش می کردم. به گمانم عطر مقاومت بود، عطر ایستادگی و جهاد. منطقه شیعه نشین بیروت اگرچه فقیرانه بود اما روحی در آن نهفته بود که قلب انسان را به تسخیر خود در می آورد. پرچم های سیاه عزاداری که سرتاسر ضاحیه را سیاه پوش کرده بود، انگار با زبان بی زبانی فریاد می زد به زودی اتفاق بزرگی می افتد. اتفاقی به بزرگی عاشورا...

معبر
علي سعادت | 8:17 - 15 مهر 1389برچسب: لبنان, تا اروند,
+ |
كاری زینبی كنیم...

آی بچه بسیجی ها ... اگر دیروز در كربلا نبودیم تا كاری حسینی كنیم, امروز باید كاری زینبی كنیم.
واقعه ی كربلا كه زینب(س) میگوید جز زیبایی ندیدم با تمام شكوه و عظمتش اگر زینب و زین العابدین را نداشت دیگر این چنین روزی در تاریخ نبود ...
دیگر كل یوم عاشورا و كل ارض كربلا نبود...
دیگر مرز میان حق و باطل نبود...


و چه بسیاراند كسانی كه در این جغرافیای زمانی تا همین حالا كاری حسینی كردند و بیشتر از آن زینب هایی از انها پاسداری كردند...

اینها مقدمه ای بود بر این سوال كه جای ما در این قافله كجاست...!؟
آری ! جای ما در این قافله عشق و آزادگی كجاست؟ همچون حسین خون خود را در مرز میان حق و باطل بریزیم ... یا همانند زینب خطبه خوان مكتبش باشیم...!

عاشورا تنها یک روز نیست، بلکه تمامی تاریخ است. همان‌طور که کربلا تنها یک قطعه خاک نیست. کربلا جغرافیای نامحدود این تاریخ گسترده است. با این زمینه، سوال این است که وارث عاشورا کیست؟

ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتقین. (اعراف، 128)

ن الارض یرثها عبادی الصالحون». (انبیاء، 105) 

ظهر عاشوراست... صدای ثم اسبان سپاه ظالم از دور به گوش می رسد. حسین دیگر تنهاست .
حسین مانده و اضطراب خیمه ها ...
حسین مانده و صبر بر تیغ و زخم ها ...

قرآن منم , چه غم كه شود نیزه رحل من...

معبر
علي سعادت | 18:0 - 14 مهر 1389برچسب:بسيجي,كار,زينبي,
+ |
نوحه ای در زندان های عراق

یك آزاده از نوحه‌خوانی و سینه‌زنی در زندان‌های عراق می‌گوید :
كرامت امیركلایی :  ماه محرم در پیش بود و اسرا طبق معمول آماده برگزاری مراسم این ایام بودند. همیشه چند روز مانده به محرم برای برگزاری مراسم برنامه‌ریزی می‌كردیم؛ مانند تهیه نوحه‌ و پلاكاردها؛ علاوه بر این سخنرانی و نوحه‌خوانی هر روز به یكی از برادران روحانی و مداح در اردوگاه محول می‌شد.

اسرا

 محرم آن سال هر روز در هر آسایشگاه مراسم عزاداری برپا بود. آن شب همه آسایشگاه‌‌ها مراسم خود را به پایان بردند، اما سخنرانی آسایشگاه ما كه شماره 6 بود، طولانی شد و بلافاصله بعد از سخنرانی من كه مداح آن شب بودم، نوحه‌خوانی را شروع كردم.

 بچه‌ها ابتدا آرام به سینه می‌زدند، بعد كم‌كم شور گرفتند و متعاقبا صدایشان را بلندتر كردند و محكم‌تر به سینه زدند و از من هم خواستند كه با صدایی بلندتر مداحی كنم. خلاصه اینكه مراسم عزاداری شور و حال عجیبی پیدا كرد و بدون توجه به نگهبانان عراقی، عزاداری همچنان ادامه داشت.

 در این هنگام دو یا سه دژبان كه مست هم بودند، سر رسیدند و از من خواستند كه دفتر نوحه را به آنها بدهم، ولی من سریع‌ دفتر نوحه را پایین انداختم و برادران نیز سریعا آن را مخفی كردند، ولی سینه‌زنی برادرها همچنان ادامه داشت و به من هم گفتند كه بنشینم و مداحی كنم. دژبان‌ها كمی سر و صدا كردند تا ما را ساكت كنند، ولی ما بی‌اعتنا به آنها كار خودمان را دادیم.  دژبان‌های عراقی شروع كردند به كف زدن و رقصیدن. در همین میان برادر شهید بهروز تركاشوند، یكی از برادران بسیار خوبی كه بعد از اسارت بر اثر مجروحیت به شهادت رسید از جا برخاست و با صدای بلند شعار «قال رسول‌الله (ص) نور عینی» را سر داد و به دنبال او بقیه اسرا هم برخاستند و این حدیث را با صدای رسا تكرار كردند و به سر و سینه ‌زدند و گفتند: «حسین منی انا من حسینی.»

 سایر آسایشگاه‌ها كه صدای سینه زدن و نوحه‌خوانی ما را شنیدند هم همین كار را كردند و لحظاتی بعد كل اردوگاه این حدیث را دم گرفتند. مدتی نگذشت كه فرمانده اردوگاه و بسیاری از دژبان‌ها به داخل اردوگاه ریختند. فكر كرده بودند كه بچه‌ها شورش كرده‌اند، ولی تلاششان برای ساكت كردن اسرا فایده‌ای نداشت و بچه‌ها آنقدر به سر و سینه زدند و با صدای بلند این نوحه را تكرار كردند كه فرمانده اردوگاه به وحشت افتاده بود.

بعد از لحظاتی بالاخره كم‌كم بچه‌ها ساكت شدند و سرجایشان نشستند. سپس فرمانده جریان را از دژبان‌ها جویا شد؛ ابتدای امر در آسایشگاه ما را باز كردند و مرا بیرون كشیدند و از من سراغ دفتر نوحه را گرفتند، ولی من منكر قضیه شدم و آنها هرچه گشتند، نتوانستند آن را پیدا كنند. خلاصه اینكه در بیرون از آسایشگاه ده‌ها دژبان كابل به دست انتظار ما را می‌كشیدند؛ از هر آسایشگاه تعدادی را بیرون كشیدند و با كابل و مشت و لگد به جانمان افتادند و همه را به داخل سلول انفرادی انداختند به طوری كه در آن مكان تنگ 30 نفر را سینه به سینه با فشار جای دادند؛ در آن مكان تنگ به سختی می‌توانستیم نفس بكشیم و تا عصر روز بعد در همان سلول نگه‌مان داشتند.

اكثر بچه‌ها از شدت گرما و تشنگی بی‌حال شدند و از هوش رفتند. هنگامی كه اسرا از وضعیت وخیم ما خبر شدند، جلوی در اردوگاه تجمع كردند و با سر و صدا باعث شدند كه فرمانده احساس خطر كند. ما را در حالی كه كاملاً از حال رفته بودیم از سلول‌ها بیرون كشیدند. توی حیاط اردوگاه روی ما آب ریختند تا ما به هوش آمدیم و به آسایشگاه بازگشتیم و چند روز طول كشید تا ما به حال اول‌مان برگشتیم.

معبر
علي سعادت | 18:0 - 14 مهر 1389برچسب:زندان,عراق,آزاده,
+ |
زندگی نامه شهید حاج محمد ابراهیم همــت(قسمت سوم)

معلم فراری

 


دانش آموزان مدرسه درگوشی باهم صحبت مي‍كنند. بیشتر معلم‍ها بجای اینكه در دفتر بنشینند و چای بنوشند، درحیاط مدرسه قدم مي‍زنند و با بچه‍ ها صحبت مي‍كنند. آنها این‍كار را از معلم تاریخ یاد گرفته ‍اند. با این‍كار مي‍خواهند جای خالی معلم تاریخ را پر كنند.

معلم تاریخ چند روزی است فراری شده. چند روز پیش بود كه رفت جلوی صف و با یك سخنرانی داغ و كوبنده، جنایت‍های شاه و خاندانش را افشاء كرد و قبل از اینكه مأمورهای ساواك وارد مدرسه شوند، فرار كرد.

حالا سرلشكر ناجی برای دستگیری او جایزه تعیین كرده است.

یكی از بچه ها، درگوشی با ناظم صحبت مي‍كند. رنگ ناظم از ترس و دلهره زرد مي‍شود. درحالي‍كه دست و پایش را گم كرده ، هول‍ هولكی خودش را به دفتر مي‍رساند. مدیر وقتی رنگ و‍روی او را مي‍بیند، جا مي‍خورد.

ـ چی‍ شده، فاتحی ؟

ناظم آب دهانش را قورت مي‍دهد و جواب مي‍دهد : « جناب ذاكری، بچه ها ... بچه ها ... »

ـ جان بكن، بگو ببینم چی شده ؟

ـ جناب ذاكری، بچه ها مي‍گویند باز هم معلم تاریخ ...

آقای مدیر تا اسم معلم تاریخ را مي‍شنود، مثل برق گرفته ها از جا مي‍پرد و وحشت زده مي‍پرسد : « چی‍ گفتی، معلم تاریخ ؟! منظورت همت است ؟»

ـ همت باز هم مي‍خواهد اینجا سخنرانی كند.

ـ ببند آن دهنت را. با این حرف‍ها مي‍خواهی كار دستمان بدهی؟ همت فراری است، می فهمی؟ او جرأت نمي‍كند پایش را تو این مدرسه بگذارد.

ـ جناب ذاكری، بچه ها با گوش‍های خودشان از دهن معلم‍ها شنیده‍اند. من هم با گوش‍های خودم از بچه‍ها شنیده‍ام.

آقای مدیر كه هول كرده، می گوید : « حالا كی قرار است، همچین غلطی بكند ؟ »

ـ همین حالا !

ـ آخر الان كه همت اینجا نیست !

_ هرجا باشد، سر ساعت مثل جن خودش را مي‍رساند. بچه ها با معلمها قرار گذاشته اند وقتی زنگ را مي‍زنیم بجای اینكه به كلاس بروند، تو حیاط مدرسه صف بكشند برای شنیدن سخنرانی او.

ـ بچه‍ ها و معلم‍ ها غلط كرده‍اند. تو هم نمی ‍خواهد زنگ را بزنی. برو پشت بلندگو، بچه ها را كلاس به كلاس بفرست. هر معلم كه سركلاس نرفت، سه روز غیبت رد كن. مي‍روم به سرلشكر زنگ بزنم. دلم گواهی مي‍دهد امروز جایزه خوبی به من و تو مي‍رسد!

ناظم با خوشحالی به طرف بلندگو مي‍رود.

از بلندگو، اسم كلاس‍ها خوانده مي‍شود. بچه‍ ها به جای رفتن كلاس، سرصف مي‍ایستند. لحظاتی بعد، بیشتر كلاس‍ها در حیاط مدرسه صف مي‍كشند.

آقای مدیر میكروفون را از ناظم مي‍گیرد و شروع مي‍كند به داد وهوار و خط و نشان كشیدن. بعضی از معلم‍ها ترسیده ‍اند و به كلاس مي‍روند. بعضی بچه‍ ها هم به دنبال آنها راه مي‍افتند. در همان لحظه، در مدرسه باز مي‍شود. همت وارد مي‍شود. همه صلوات مي‍فرستند.

همت لبخند زنان جلوی صف مي‍رود و با معلم‍ها و دانش ‍آموزان احوال‍پرسی مي‍كند. لحظه‍ای بعد با صدای بلند شروع مي‍كند به سخنرانی.


 بسم الله الرحمن الرحیم.

 خبر به سرلشكر ناجی مي‍رسد. او ، هم خوشحال است و هم عصبانی. خوشحال از اینكه سرانجام آقای همت را به چنگ خواهد انداخت و عصبانی از اینكه چرا او باز هم موفق به سخنرانی شده!

ماشین‍های نظامی برای حركت آماده مي‍شوند. راننده سرلشكر، در ماشین را باز مي‍كند و با احترام تعارف مي‍كند. سگ پشمالوی سرلشكر به داخل ماشین مي‍پرد. سرلشكر در حالی كه هفت ‍تیرش را زیر پالتویش جاسازی مي‍كند سوار مي‍شود. راننده ، در را مي‍بندد. پشت فرمان مي‍نشیند و با سرعت حركت مي‍كند. ماشین‍های نظامی به دنبال ماشین سرلشكر راه مي‍افتند.

وقتی ماشین‍ها به مدرسه مي‍رسند، صدای سخنرانی همت شنیده مي‍شود. سرلشكر از خوشحالی نمي‍تواند جلوی خنده‍اش را بگیرد. ازماشین پیاده مي‍شود، هفت تیرش را مي‍كشد و به مأمورها اشاره مي‍كند تا مدرسه را محاصره كنند.

عرق سر و روی همت را گرفته. همه با اشتیاق به حرف‍های او گوش مي‍دهند.

مدیر با اضطراب و پریشانی در دفتر مدرسه قدم مي‍زند و به زمین وزمان فحش مي‍دهد. در همان لحظه صدای پارس سگی او را به خود مي‍آورد. سگ پشمالوی سرلشكر دوان‍دوان وارد مدرسه مي‍شود.

همت با دیدن سگ متوجه اوضاع مي‍شود اما به روی خودش نمي‍آورد. لحظاتی بعد، سرلشكر با دو مأمورمسلح وارد مدرسه مي‍شود.

مدیر و ناظم، در حالي‍كه به نشانه احترام دولا و راست مي‍شوند، نفس ‍زنان خودشان را به سرلشكر مي‍رسانند و دست او را مي‍بوسند. سرلشكر بدون اعتناء، درحالی كه به همت نگاه مي‍كند، نیشخند مي‍زند.

بعضی از معلم‍ها، اطراف همت را خالی مي‍كنند و آهسته از مدرسه خارج مي‍شوند. با خروج معلم‍ها، دانش ‍آموزان هم یكی یكی فرار مي‍كنند.

لحظه‍ای بعد، همت می ‍ماند و مأمورهایی كه او را دوره كرده اند. سرلشكر از خوشحالی قهقه ای مي‍زند و مي‍گوید : « موش به تله افتاد. زود دستبند بزنید، به افراد بگویید سوار بشوند، راه مي‍افتیم. »

همت به هرطرف نگاه مي‍كند، یك مأمور مي‍بیند. راه فراری نمي‍یابد. یكی از مأمورها، دستهای او را بالا مي‍آورد. دیگری به هردو دستش دستبند مي‍زند.

همت مي‍نشیند و به دور از چشم مأمورها، انگشتش را در حلقومش فرو برده، عق مي‍زند. یكی از مأمورها مي‍گوید: « چی شده؟ »

دیگری مي‍گوید:  « حالش خراب شده. »

سرلشكر مي‍گوید: « غلط كرده پدرسوخته. خودش را زده به موش مردگی. گولش را نخورید ... بیندازیدش تو ماشین، زودتر راه بیفتیم. »

همت باز هم عق مي‍زند و استفراغ مي‍كند. مأمورها خودشان را از اطراف او كنار مي‍كشند. سرلشكر درحالي‍كه جلوی بینی و دهانش را گرفته، قیافه‍اش را در هم مي‍كشد و كنار مي‍كشد. با عصبانیت یك لگد به شكم سگ مي‍زند و فریاد مي‍كشد: « این پدرسوخته را ببریدش دستشویی، دست وصورت كثیفش را بشوید، زودتر راه بیفتیم. تند باشید. »

پیش ‍از آنكه كسی همت را به طرف دستشویی ببرد، او خود به طرف دستشویی راه مي‍افتد. وقتی وارد دستشویی مي‍شود، در را از پشت قفل مي‍كند. دو مأمور مسلح جلوی در به انتظار مي‍ایستند.

از داخل دستشویی، صدای شرشر آب و عق ‍زدن همت شنیده مي‍شود. مأمورها به حالتی چندش‍آور قیافه هایشان را در هم مي‍كشند.

لحظات از پی هم مي‍گذرد. صدای عق زدن همت دیگر شنیده نمي‍شود. تنها صدای شرشر آب، سكوت را مي‍شكند. سرلشكر در راهرو قدم مي‍زند و به ساعتش نگاه مي‍كند. او كه حسابی كلافه شده، به مأمورها مي‍گوید: « رفت دست وصورتش را بشوید یا دوش بگیرد ؟ بروید تو ببینید چه غلطی مي‍كند. »

یكی ازمأمورها، دستگیره در را می فشارد، اما در باز نمي‍شود.

ـ در قفل است قربان!

ـ غلط كرده، قفلش كرده. بگو زود بازش كند تا دستشویی را روی سرش خراب نكرده‍ایم.

مأمورها همت را با داد و فریاد تهدید مي‍كنند، اما صدایی شنیده نمي‍شود. سرلشكر دستور مي‍دهد در را بشكنند. مأمورها هجوم مي‍آورند، با مشت و لگد به در مي‍كوبند و آن را مي‍شكنند. دستشویی خالی است، شیر آب باز است و پنجره دستشویی نیز !

سرلشكر وقتی این صحنه را مي‍بیند، مثل دیوانه ها به اطرافیانش حمله مي‍كند. مدیر و ناظم كه هنوز به جایزه فكر مي‍كنند، در زیر مشت و لگد سرلشكر نقش زمین مي‍شوند.

 

 

 

شهید همت به روایت شهید آوینی

من هرگز اجازه نمی دهم که صدای

 

حــاج همـــت

 

در درونم گم شود اين سردار خيبر، قلعه قلب مرا نيز فتح کرده است.

شهيد سيد مرتضی آوينی


معبر
علي سعادت | 16:34 - 13 مهر 1389برچسب:شهید, حاج محمد, ابراهیم همــت,زندگی نامه,
+ |

صفحه قبل 1 ... 86 87 88 89 90 ... 96 صفحه بعد

منوي اصلي
خانه
پروفايل مدير وبلاگ
پست الکترونيک
آرشيو وبلاگ
عناوين مطالب وبلاگ

درباره وبلاگ

به وبلاگ معبر خوش آمديد (تخصصي دفاع مقدس)

نويسندگان

علي سعادت

موضوعات مطالب

دفاع مقدس
رسانه ها،اخبار،مطبوعات
خاطرات
كتاب،شعر،داستان،طنز
شهدای گمنام
خانواده شهدا
عملیات ها
بسیج
مناطق عملیاتی
جانبازان
آزادگان
سرداران،شهدا
فرهنگ دفاع،جبهه
فرهنگ ایثار و شهادت
دل نوشته ای با شهدا
جشنواره ،مسابقات
فضاي مجازي،جنگ نرم و...
سينما ،تئاتر،تلويزيون
راهيان نور

نشانك وبلاگ معبر
معبر - وبلاگ تخصصي دفاع مقدس

كد لوگوي معبر

ساير امکانات

RSS


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 199
بازدید دیروز : 151
بازدید هفته : 359
بازدید ماه : 350
بازدید کل : 112348
تعداد مطالب : 667
تعداد نظرات : 60
تعداد آنلاین : 1

مسابقات وبلاگ نويسي

مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی سبک بالان به مناسبت هفته دفاع مقدس

اولین جشنواره «وبلاگ‌نويسی دفاع مقدس» در يزدجشنواره وبلاگ نویسی حماسه نگاران بسیج و انقلاب اسلامیجشنواره وبلاگ نویسی تبیان در حال برگزاری است . ثبت نام کنید